به نام خدایی که نزدیکترین است ومعشوق همگان

بسم الله النور
الهی و ربی من لی غیرک

 خدایا!

چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی‌خبرند ،عظمت و ژرفای عمق تو را میشناسم.فقط میدانم ...که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من بر گیری ،خواهم مرد.

 

بازم شمع و سوختن و دلتنگی  .
بازم بغض و لبای غنچه و دستای لرزون .
بازم با رون چشا و زمزمه لبا و دستای رو سینه.
بازم هق هق و یا الهی و نگاهای آسمونی  .
بازم ، های های و فریا د و سرای پایین.
بازم لرزیدن و لرزیدن و زانوهای شکسته.
بازم افتادن و سجده و زمزمه .
بازم یا الهی و یا الهی و یا الهی .
بازم بغض و بازم بغض و بازم بغض .

الهی و ربی من لی غیرک

خدایا تو باور کن که جز تو و مهربونی تو هیچ چیز ندارم .
باور کن که با با ل شکسته پریدن سخته .
باور کن بی توشه سفر رفتن سخته .
تو باور کن بی نقشه سفر کردن راه گم کردنه.
باور کن بی رد و نشونی از تو، از بیابون رهایی نیست
باور کن بی ریسمون بسته به تو ، از کوه بالا رفتن، پرت شدنه .
باور کن بی پرستو شدن عا شق شدن محا له .
خدایا تو با ور کن ، تنها تورو دارم .
جز تو کسی رو ندارم  .
با ر رو دوشم سنگینه .
دست و با لم خا لیه .
که تنها باورم خودتی.
خدایا ، چینی بند زن دل شکسته ا‌م ، خودت باش .
لبخند رو لبام .
اشک های توی چشام .
خدایا دستگیر دستای بسته‌ ام خودت باش.
کلید قفل بسته دلم خودت باش .
فریاد رس دل بی پناهم خودت باش.
خدایا یه چیز بگم ، ...... فکر کنم یه چیز یا دت رفته !!!!
یادت رفته  بی پناهی ، تو دنیایی که پره از خمپاره‌های نا مردی ، راههای پر پیچ و خم تنهایی بی فا نوس بودن چقدر سخته  .
خدایا چه دلتنگم من امروز .
چه دلتنگ نغمه خوان کوچه‌های تنهائی توام .
ای تنها و با همه! به پاس شکرگزاری به درگاه ملکوتیت هر لحظه و با تمام و جود فریاد میزنم ، خدایا تو را سپاس .سپاس برای هر آنچه که نخواستم و دادی و شکر برای هر آنچه که خواستم و ندادی
تعظیم برای بزرگی و جاودانگیت.
تکریم برای وحدانیتت .
و خدایا شکر برای هر آنچه که زبانم قاصر از بیان آنهاست.
دوستت دارم و می‌ستایمت. 
و میخواهم که شکرگزاریت ورد زبانم باشد.
و سجده بر طاق ابرویت عادت همیشگی‌ام و چه عادتی روحانی‌تر و زیباتر از سجده برای معشوقه ا ی آراسته به تمام صفات کمال!
تو را با تمام وجود حس میکنم چرا که همه وجودم و تمام تار و پودم نشانی از تو دارد .
ای نشان همه بی نشانه‌ها، خود را به تو می‌سپارم.

تولدبانوی مهر

یا فاطمة الزُهرا یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیّدتنا و مولاتنا انا توجّهنا واستشفعنا و توسّلنا بک الی الله و قدّمناک بین یَدی حاجاتنا یا وَجیهة عندالله اشفعی لنا عندالله

اینروزها قدسیان حرمت ،هلهله کنان، خاک مدینه را توتیای دیدگانشان می کنند وبر قدم هایی که عطر یاس های بهشت می دهند بوسه ی عشق می زنند و اینگونه کوثر امید و شفاعت، زینت بخش عالمیان می گردد. امید آنکه ما نیز از جمله شفاعت یافتگان بانوی مهر و ماه فاطمه ی اطهر(س) باشیم.

 

 ای اسوه ایثار و گذشت ! ای صبور نمونه ! کاش دنیا آنقدر بزرگ بود، تا همه را به پای چشمان خسته و مهربانت می ریختم . اما چه کنم که دنیا با تمام وسعتش  نیز،  در برابر خنده های  زیبای لبانت ذره ای بیش نیست ، مادر. 

هنگامی که دروجودگرم توای مادر ، آرامش و روشنایی وصف نا پذیرت را ،  احساس می کردم نمی دانستم که کجا هستم . اطرافم را سیاهی فرا گرفته بود و من در پی نوری برای رسیدن.

چه لحظه ها که ، صدای دلنشینت را، که  بامن حرف می زدی و من می شنیدم و احساس می کردم .  وازسرچشمه وجودت سیراب می گردیدم .

 تا اینکه روزموعود برای من وتو فرا رسید و با دردی شیرین ، دردی که انتهایی بسیارشیرین داشت ، که دیداربود. و چهره من با جمال زیبای توای مادر همآوا شد و درآن وقت گرمای محبتت را ، احساس کردم . چه زیبا بود ومن شاد شاد بودم ، چون درکنارت بودم ولی هرچقدرسعی کردم ، نتوانستم بگویم مادر، دوستت می دارم ، ای الهه مهر ومحبت . و تنها کاری که کردم درآن لحظه گریستن بود تا به توبگویم که اشکهایم برای توست . برای توکه مهربانترین هدیه خدا برای من بودی وهستی . وتنها تویی که تکیه گاه من درزندگی ام هستی ای نازنین مادر. اکنون که در پی سالها ، با نثارلحظه های ارزشمندوجودت وجوانیت ، برای من ، که چون شمع برای پروانه سوخته ایی و آب شده ای ، هنوزهم نیازبه تودارم نیاز به نور، روشنایی ومحبت بی دریغ ات .  درآغوشم بگیر تا دوباره برایت مثل روز مقدس تولد ،  باردیگربگریم . گریه ای که نشانه عشق من به توست که توخود ابتدای هرعشق وایثاری .

اما ای مهربان  مادرم ، از خدای عزیز مثل همیشه  سپاسگزار و ممنونم که بهشت خود را به پایت ریخته و خوشا به حالت که چنین روزی که مصادف با طلوع نورانی مادر نمونه عالم و ورود قدمهای کوچکش به خانه با صفای پیامبر است که به نام تو گذارده شده. مادرعزیزم روزت مبارک وهمیشه فرخنده باد. 

 

گفتگوباخدا

باالها !

ای ارمان و مطلوبم و ای خواسته و آرزویم ، سوگند به عزتت برای آرامش قلبم جز تو کسی را نمی یابم . پس مرا قرین نعمت خود ساز تا به یاد تو آرام گیرم

خواب دیدم. در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت : پس می خواهی بامن گفتگوکنی؟

گفتم : اگر وقت داشته باشید.

خدالبخند زد : وقت من ابدى است.

- چه سؤالا تی درذهن دارى که می خواهی از من بپرسی؟

- چه چیز بیش از همه شما رادر مورد انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد.....

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.

عجله دارند که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج سلامتی می کنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده ، زمان حال فراموششان می شود. آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال.

این که چنان زندگی می کنند که گویی ، هرگز نخواهند ،مرد .وچنان می میرند که گویی، هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دست هاى مرا در دست گرفت و مد تی هر دو ساکت ما ند یم.

بعد پرسید م.......

به عنوان خالق انسان ها می خواهید آنها چه درس هایی از زند گی را یاد بگیرند؟

خدا ! با لبخند پاسخ داد: یاد بگیرند که نمی توان د یگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد. اما می توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با د یگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد ،  بلکه کسی است که نیاز کمترى دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ، ایجاد کنیم وسال ها وقت لا زم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشید ن ،بخشش یاد بگیرند.

یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عمیقآ دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که  من اینجا هستم- همیشه /

مداد

 

مداد رنگی

پسرک از پدربزرگ پرسید

پدربزرگ در باره چه می نویسی ؟

پدربزرگ پاسخ داد ؛

 -درباره تو پسرم ،  اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، مثل این مداد بشوی .
پسرک با تعجب به
مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :

 -اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

 صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد .

 صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیز تر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

 صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است .

 صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است .

و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد . پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی ، هشیار باشی وبدانی چه می کنی .

سفرباید......اما به خود/

خدایا !

اگرازآن سو به توروی می آورم که مرا ازوجود جهنم نجات دهی ، ازشعله های آن مرا رهایی دهی ، همان بهترکه درآن شعله ها مرا بسوزانی .  و اگر ازآن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی ودرآن جای دهی ، درهای بهشت را برویم بسته نگهدار، خدایم ! مرا ازخودت مران . توگرانبهاترین دارایی من دراین دنیا هستی ، بگذارتا ابددرکنارت لانه کنم.

 

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد . رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد ؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود ، برنخواهم‌ گشت . نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود . مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن ؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌ و جوی‌ آنی ، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند ، پاهایش‌ در گِل‌ است ، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌ و جو را نخواهد یافت.
و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌و جو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید ؛ جز آن‌ که‌ باید.
مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت ، هزار سالِ‌ پرپیچ و خم‌ ، هزار سالِ‌ بالا و پست . مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود . به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید . جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله ، بالابلند و سبز کنار جاده‌ بود . زیر سایه‌اش‌ نشست‌، تا لختی‌ بیاساید . مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر ، در کوله‌ات‌ چه‌ داری ، مرا هم‌ میهمان‌ کن . مسافر گفت: بالا بلند تنومندم ، شرمنده‌ام ، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری ، همه‌ چیز داری . اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی ، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی ، غرور کمترینش‌ بود ، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت . حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.

 

ژرفای آرامش وجود

معبودا !

 

شکر من در برابر بزرگی مهربانیهایت کوچک است . مهر تو انبوه و زبان من از شمارش آنها قاصرو فهم من از ادراک آنها کوتاه . چگونه می توانم شکر ترا گویم در حالیکه غرق هستم در نعمتهای تو و بهره مند از الطاف بی پایان تو .



این روزها ذهنم آشفته است. می‌دانم این ذهن آشفته نیاز به پالایش دارد.
ولی با مرور دانسته‌هایم انگار آشفتگی‌هایش بیشتر می‌شود.
هر بار با پرسش جدیدی روبرو می‌شوم که به حجم سوالات بی‌جوابم که گاهی سنگینی می‌کند، اضافه می‌شود.
حال می‌فهمم هیچ نمی‌دانم! اعتراف به ندانستن در برابر ذهن جستجوگری که برای نظمش نیاز به دلیل و پاسخ دارد، سخت است.
و دلی پر دغدغه چون طغیان دریایی که در ژرفایش آرامشی ابدی نهفته است و پیوند این طغیان و آرامش را در ساحل انتظار با حیرت می‌نگرم.
دلی که این روزها مثل تنگی کوچک است ،که حجم کوچک ،اما بی‌انتهای وجودم را چون ماهی در خویش جای داده است. دل ماهی هوای دریا می‌کند. ماهی هر وقت دلش دریا می‌خواهد، خودش را در دریای اشک رها می‌کند. خوش رقصیش این روزها در دریای اشک هم دیدنی است.
لحظاتی که پر از رنج و دردند. لحظاتی که تنهایی رفیق و مونس آدمی می‌شود ،و او که خود تنهاست ، تکیه‌گاه همه بی‌پناهی‌هاست. و سکوت می‌ماند که رازها و نیازها با خویش دارد و او تنها شنونده حرف‌های دل می‌شود. و تو دست نیازت را به سوی او بلند می‌کنی، التماسش می‌کنی ،دلت را آرام کند و او چه زیبا آرامش را به دل بی‌قرارت هدیه می‌دهد.
گاهی شُکوه این لحظات آنقدر زیبا می‌نماید که جایی برای شِکوه باقی نمی‌ماند.
و دل می ماند با سه نقطه و یک دنیا فریاد بی‌صدا ...

این روزها حرف‌هایم سنگینی می‌کند کلمات آنقدر سنگین شده‌اند که زبانم را یارای گفتنش نیست و دل عجیب وسیع شده که همه دارایی‌ام را در خویش جای داده است. تنها دارایی و تنها کسی که همیشه با من است. خدایم را ... اما من گاهی گمش می‌کنم و دلتنگش می‌شوم.

خدایا این روزها از تو می‌خواهم توانایی روبرو شدن با رنج و درد را به من بدهی. نمی‌خواهم دردهایم را بگیری. اما توانم را در برابر سختی‌ها و ناملایمات زندگی فزونی ببخش تا با یاد تو با توکل به تو راضی باشم به رضای تو ...

بوی گند نفرت در دل


معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند .

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند . پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.

معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟

بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا باخود حمل کنند شکایت داشتند .

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد  :

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید .

پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

فان دعوتک اجبتنی

خداجون یه خورده دلتنگم ، اومدم با صحبت کردن باهات خالی بشم .

خداجونم ،میدونم درگرفتاری وزیادی بدیهام هست که سراغی ازتومیگیرم ،

 چونکه:

فان دعوتک اجبتنی و ان سئلتک اعطیتنی و ان اطعتک شکرتنی و ان شکرتک زدتنی

دعایت کردم اجابت کردی
و
اگر از تو خواستم عطایم کردی
و
اگر فرمانت بردم قدردانی نمودی
و
اگر شکرت بجای آوردم افزودی .

با وجود اینا

انا الذی تعمدت انا الذی وعدت و انا الذی اخلفت انا الذی نکثت انا الذی اقررت:

منم که تعمد می کنم
و
منم که وعده می دهم
و
منم که خلف وعده می کنم
و
منم که پیمان شکنم

خدایا ،کاش می تونستم یه کمی تنها یه کم مثل تو خوب باشم.
کاش می تونستم مثل تو خوبیها را ببینم و سعی در برطرف کردن بدیها داشته باشم.
تا من گناه می کنم دنبال بهانه می گردی که یه جوری اون گناه منو پاک کنی.
کاش منم مثل تو بودم... مثل تو که نمی شه اما کاش خیلی خیلی کوچولو مثل تو بودم.
می دونی خدا جونم!

الهی امرتنی فعصیتک و نهیتنی فارتکبت نهیک:

فرمانم دادی و نافرمانیت کردم
و
نهیم کردی مرتکب شدم

با این حال:


انا یا الهی المعترف بذنوبی فاغفرها لی:

معترف به گناهان خودم بیامرز برایم آنها را

خدا جونم!


یا من اقال عثرتی و نفس کربتی و اجاب دعوتی و ستر عیوبی و غفر ذنوبی و بلغنی طلبتی و نصرنی علی عدوی

ای که درگذشتی از لغزشم

و
برطرف کردی گرفتاریم
و
اجابت کردی دعایم
و
پوشیدی عیبم
و
آمرزیدی گناهانم
و
رساندی مرا به مقصودم
و
یاریم کردی بر دشمنم



فای نعمتک یا الهی احصنی عددا و ذکرا ام ای عطایاک و اقوم بها شکرا و هی یا رب اکثر من ان یحصیها العادون


کدام نعمتهای تو را معبودا به شماره در آورم و به یادگار.
یا کدام عطایت توانم شکر کنم
و
آنها ای پروردگار بیش از آنهاست که شمارندگان آمار گیرند.

خدایا - می خوام خوب بشم- حالا که می خوام خوب باشم تو هم یه لطفی کن.
-
خدایا می خواهم ؟!!!

- وفقتنی لما یزلفنی لدیک


توفیق دهی مرا به آنچه خوشایند باشد تو را.

- دیگه چی؟

- اللهم اجعلنی اخشاک کانی اراک و اسعدنی بتقویک و لا تشقنی بمعصیتک و خرلی فی قضائک و بارک لی فی قدرک حتی لا احب تعجیل ما اخرت و لا تاخیر ما اجلت


خدایا! قرار بده مرا ترسان از خودت گویا تو را می بینم
و
خوشبختم کن به تقوای خود
و
بدبختم مگردان به نافرمانیت
و
خیر برایم مقرر کن
و
برکت برایم مقدر کن تا که دوست نداشته باشم آنچه را که پس انداخته ای
و
نه تاخیر آنچه را که پیش انداخته ای.

- بازم چه تقاضایی داری ؟

- اللهم اجعل غنای فی نفسی و الیقین فی قلبی و الاخلاص فی عملی و النور فی بصری و البصیره فی دینی و متعنی بجوارحی و اجعل سمعی و بصری الوارثین منی و انصرنی علی من ظلمنی و ارنی فیه ثاری و ماربی و اقر بذلک عینی


خدایا قرار ده مرا بی نیازی در نفسم
و
یقین در قلبم
و
اخلاص در عملم
و
روشنی در چشمم
و
بینایی در دینم
و
بهره ام ده به اعضایم.
و
گوش و چشم ،بفرمانم قرار ده
و
یاورم باش به زیان آنکه ستم کند بر من
و
بنما به من انتقام گیری
و
آرزوهایم را در باره او
و
روشن کن بدان چشمم را.

- خب! دیگه چی؟

- اللهم اکشف کربتی و استر عورتی و اغفر لی خطیئتی واخسا شیطانی


خدایا بر طرف نما گرفتاریم را
و
بپوش عیبم را
و
بیامرز خطایم را
و
دور کن شیطانم را.

 

و فی نفسی فذللنی و فی اعین الناس فعظمنی
و
مرا در پیش خودم خوار کن
و
در نظر و چشم مردم بزرگ نما

 

- دیگه چی؟


- و بذنوبی فلا تفضحنی و بسریرتی فلا تحزنی و بعملی فلا تبتلنی و نعمک فلا تسلبنی و الی غیرک فلا تکلنی
و
به سبب گناهانم رسوا مکن مرا
و
به باطنم رسوایم مکن
و
به دانشم گرفتارم مکن
و
نعمتت از من مبر
و
به دیگری مرا وا مگذار

 

رازی ونیازی

خدایا امروزم مثل تمام روزهات ،  روزقشنگیه .... گفتم بیام یکم باهات حرف بزنم ، ، مثل همیشه.....چرا که درلحظات وثانیه های مقدس به انتظارت نشستن ، و حرف زدن باهات  ، توفیق می خواد ....... می خوام این قشنگیه روز رو با چشمه محبتت ،  سیرابم بکنی ....و درسرسجاده عشق ، کنارت بشینم تاچشامو پر نورکنی ......دلمو روشن کنی .....پس خونه دلمو تاریک نکن ......بزارمثل همیشه بهت تکیه کنم ....و با هرگامم،  قبل ازهرچیز، تودر خاطرم بیای.....بزار باهات بخندم ....شادی کنم.....محبت ومهربونیتو به عالم  جاربزنم....بزار افتخار خدمت کردن وشادکردن بنده هات نصیبم بشه......چرا که زندگی درکنار مرگ قشنگه .....زندگی درکنار پستی و بلندی هاش معنا پیدا میکنه ....

مهربانترینم .... عزیزوآرام جانم......پناهم ده.....کمکم کن تادرراه توگام بردارم .....آنگونه که تومیخواهی.......

آخ که چقدرسبک میشم وقتی باهات حرف میزنم ...... خدایا  ،خدایا ، چقدر گفتم دنیاتو دوست ندارم . چقدرگفتم این دنیای بی روح رو نمیخوام .....دنیایی که همه یه نقاب دستشونه ودلشونو گم کردن ....دنیایی که همه یجورایی مبهوت وسرگردونن.

این بود رسم رفاقتمون !  مگه نگفتی صبرکنم .... مگه نگفتی عشق زمینی رو برام آسمونی میکنی .....مگه نگفتی یه دل قوی جلو روم میزاری تا به خاطربودنت بهش تکیه کنم . ....چرا خدایا ، زودترنگفتی بساطمو جمع کنم وبرم ..... من که چیزی نخواستم ، خواستم..... جزیه ایمان ویه کف دست معرفت .

الان که دارم اینو می نویسم ، درست وقت اذانه .... می خوام ازت قول بگیرم ....که دیگه تنهام نزاری ......دیگه منو جایی که خودت نیستی ، نبری..... دیگه پابندم نکنی....

نزار  گرفتار دلایی بشم که ازضعیف بودنشون عذاب بکشم .....نزار غصه ی نگاه هایی رو بخورم که عاشقن ، اما میترسن ..... نزار حرمت عشق زیرسوال بره ... مگه یادم ندادی واسه رسیدن ....واسه عاشق شدن .....واسه وصال باید گذاشت و گذشت ....پس چرا کمکم نمیکنی ، تواین دنیای لعنتی،  مشقای زندگی ودنیاموخوب بنویسم !..... بزار چشاموببندم وبگذرم .... بزار از دست بدم تا طعم شیرین بدست آوردن رو بچشم ....

ای خدای من ، دنیا تو ، با تمام آدماش ... باتمام محبت هاش ....بخشیدم به خاک ...دلمو بستم رو ورودشون !..... کلیدشم انداختم یه جای دور.....تا پیداش نکنم.

دلی که تو، توش باشی ...خودش کلیددلمو پیدا می کنه....اگه طالب باشه ....اگرم نبودکه ...چه بهتر....

خداجون ، میدونی ، زبون دل مارو فقط خودت میدونی وبس  .....پس بسته به کرم ومحبت وبزرگی خودته لطفتو، مهربانیتو، نعمتتو،  مثل همیشه شامل حالمون کنی. ..... و هرچی که داریم توزندگیمون،  از اون بزرگیته......میدونم هیچکاره ام ....اما خدا جون دل مارو همه جوره دریاب ....... بدون اون هیچی ندارم ها.......منم وهمین دلی که جایگاهش تویی.....نزار هوایی بشه .....نزاربه این سادگی ها راه بده ودلگیر بشه .....یادش بده آسون ببخشه و راحت دوست داشته باشه ...........بهش بگو آدما بی وفاتر از اونی هستن که نشون میدن ..... اونقدر بی وفان که حتی واسه خواسته شون ، حاضر نیستن کاری بکنن............ بگو نصف بیشترحرفاشون حرفه و باد هوا .....بگو یه دل بامرام اول وآخر عاشق عشقی چون تومیشه و بس ......

اما خداجون ازاین حرفا که بگذریم ، آدما با محبت بزرگ میشن وجون میگیرن .....پس چه خوبه که چشمه ی اون محبت ازتو جوشان باشه وسیراب کنه....

نیاز

 

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ

بِاسْمِکَ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

یا ذَاالْجَلالِ وَالاْکرامِ یا حَىُّ یا قَیّوُمُ یا حَىُّ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ

خدایا از تو مى خواهم

به نامت بسم الله الرحمن الرحیم

اى صاحب جلال و بزرگوارى اى زنده پاینده اى زنده اى که معبودى جز تو نیست

ای خدای من ، به من توانایی بخش تا بتوانم درپایان روزشکست ها وناکامی هایم را فراموش کنم وهیچ وقت یاس ها وناامیدی هایم را به خاطرنیاورم.

  

ای خدای من ، به من توانایی بخش تا بتوانم درپایان روزشکست ها وناکامی هایم را فراموش کنم وهیچ وقت یاس ها وناامیدی هایم را به خاطرنیاورم.

به من توانایی بخش تا قلبم را ازفشاروسنگینی ناکامی ها ودرماندگی ها وازحرف های سرد وناخوشایند وازناراحتی های کوچک وبی اهمیت آزادسازم.

به چشمهایم روشنایی بخش تا هراتفاق شاد وخوشایندی را ببینم وآنرا ستایش کنم .

بارخدایا ، به من آگاهی بخش تا به خاطربسپارم که کوچکترین نعمت ، موهبتی است .

به من توانایی بخش تا صدای خنده های کودکان ، صدای دوستانم وخاطرات ولحظات شیرینم گرمابخش وجودم در پایان روزباشند.

الهی ! مرا با گرمای محبت خود یاری کن تا تمامی نگرانی ها ومشکلاتم رخت بندند.

هرگزمباد! که عشق تورا فراموش کنم که گویی قلب خود را فراموش کرده ام....

روزها وهرلحظه با خود تکرارمی کنم ، با الها به من توانی بخش تا همه را دوست بدارم و به همه عشق بورزم . آن سان که تمامی وجودم ازعشق سیراب گردد . وببخشم بیشترازآنچه بستانم وباهمه باشم ودرکنارهمه بی آنکه متوقع باشم ازآنها.

وبدین سان است که میتوان تجلی عشق خداوند را دروجود خودم ودیگران به وضوح ببینم ومسرورگردم وازاین فرصت زندگانی که به من بخشیده شده ، استفاده کنم .

خداوندا ! مرا یاری کن که به کسی جزتودل نبندم که همه فانی اندوتوتنها کسی که می توانم به آن تکیه کنم وپناه برم که وجودتوخانه امنی است برایم .

خداوندا! یاریم کن تا ازهیچکس غمی به دل نگیرم وبه همه با تمام وجود محبت کنم تا محبت ومهربانی وعشق به سویم بازگردد.

خداوندا ! آغوش مهربانت را همیشه به رویم بازگذار تا هرگاه دلم گرفت جایی وپناهی برای غصه هایم درخلوت توداشته باشم ومرا بپذیرکه من ازتوام ،

الهی! راز دل را نهفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر، چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است  و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهی !
داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم به تحریر رساند ، الحمدلله که دلدارکه تویی  به ناگفته ونا نوشته آگاهی  .
الهی!
دلخوش بودم که گاهی گریه سوزناک داشتم و دانه های اشک آتشین می ریختم ، ولی این فیض هم از من بریده شد.  ولی بارلها عاشق نگرید، چه کند.  وبنده فرمان نبرد، چه کند؟
الهی !
دل چگونه کالایی است  که شکسته آن را خریداری و فرموده ای : پیش دل شکسته ام .
ای مونس شبهای تنهاییم، خیلی دلتنگم ...
خدایا !
اینکه گفته اند : نگهداشتن ایمان در دوره آخر زمان همانند نگه داشتن آتش در کف دست است را از صمیم قلب درک می کنم. البته نمی خوام بگم کسی هستم یا....  نه فقط خیلی دلم گرفته.
احساس میکنم دیگه اختیار اشک هامو ندارم خودشون بی اختیار میان ، و ای کاش این اشک ها هم واقعی بودند...