موسیقی درون

 

             آسمان فرصت خوبی است اگرپربکشیم                      به افق های دل انگیز خدا سربکشیم

 

درکنار معشوقه ی جانم نشستم تا سخنان او را بشنوم . گوش فرا دادم و چیزی نگفتم . احساس کردم که در صدایش نیرویی وجود دارد که قلبم را می لرزاند و مرا ازخود جدا می کند و روحم را در فضایی بی حد بی اندازه به پرواز در می آورد وهستی را به صورت یک رویا  نشانم می دهد. درصدای معشوقه ام سحری عجیب بود که احساساتم را برمی انگیخت و مرا آشفته می ساخت.

نغمه های اورا شنیدم ومی شنیدم و به واژه ها و جملات موزونی که از دهانش بیرون می آمد، گوش فرا دادم.

من او را با چشم گوش هایم مشاهده کردم و آهنگ درونش مرا ازجوهر کلامش بی نیاز ساخت.

 

آیا نغمه های درون که بمانند موسیقی نواخته میشوند زبان جان هاست ؟

آیا نغمه ها بادهای لطیفی هستند که تارهای احساسات را به لرزه در می آورند؟

آیا این نغمه ها بمانند انگشت های نازکی هستند که بردر احساس می کوبند؟

آیا به مثال زمزمه های نازکی هستند که برخاطره ها می گذرند وغم ها وشادی ها را به یاد می آورند؟

 و یا زمزمه های غمگینی هستند که به گوش میرسد وازحرکت بازمی ماند ودردرون آتشی شعله ور میسازد؟

 

هرچه هست این نغمه ها زمزمه ها ی فرحبخش و وجدآوراست  وقلب را درمیان سینه به رقص وامیدارد.

وزبانیست  جدای از زبانهای دیگر!    بلکه از درون قلب وباقلب سخن می گوید. و آن سخن دلهاست.

و مانند چراغی است که تاریکی را از جان ها می زداید و قلب را روشن می کند تا درونش آشکار شود.

 

هرچند آدمی نمی داند که  گنجشک ها برروی شاخه ها یا جویبارها یا برسنگفرشها وامواج دریاها چه می گویند.

وحتی صدای فرود آمدن باران بر برگهای درختان یا برخورد آن را بر شیشه ی پنجره ها درک نمی کند.

حتی  سخنان نسیم با شکوفه های باغچه را نمی فهمد . اما احساس می کند که قلبش می تواند همه ی آن صداها و نغمه ها را درک کند و بفهمد . زیرا با شنیدن هر نغمه ایی به حرکت در می آید و اندوه را احساس می کند و صدای سکوت را می شنود و او را به حیرت می اندازد و خاموش می سازد و گاه به جای سخن گفتن ، اشک می ریزد و اشک ها بهترین مترجمان هستند.

پس ای دوست ! بیا بامن به تماشاخانه ی خاطره ها سری بزنیم و درهر دوره ایی از زمان اندیشه کنیم ،آهنگ دلنشین وخوش نغمه ها را و آرزوها را با یک وجود ابدی و زیبا پیوند دهیم .

چر ا که نغمه ها پژواک صدای طبیعت اند و آهنگهای غمگینی هستند که با چهچهه ی پرندگان و شرشر آب و صدای باد و به هم خوردن برگهای درختان منتقل می شوند و به گوش همگان می رسند.

مگرنه اینکه نغمه ی معشوقه ی دل  ، آهی را باخود همراه میسازد!    آهی که ازدل مشتعل و ازاحساس درون بلند می شود .

" آه "  یک واژه ی کوچکی است ، اما سخن بسیار دارد.

" آه " دم زنده و فصلی از داستان گذشته ی شنونده وخواننده است . که یکی از رازهای درون را با گفتن فاش میکند. چه بسیاری را دیدم که آثار درونیشان در هنگام شنیدن نغمه ها و آوازها بر چهره هاشان ظاهر می شد.

آری !  نغمه ی  درون مانند شعر و عکاسی ، حالات گوناگون آدمی را نمایان می سازد و صدایی است که از اعماق جان اندوهگین بیرون می آید و نغمه ی مهاجر و باز دم تلخ یک مایوس و حسرت ناامید بی صبراست .

تصویری از ریزش آهسته ی برگهای زرد درختان پاییزی و بازی کردن باد با آنهاست.

این برگها را نوشتم و خود را همچون طفلی دیدم که واژه ای را از یک سرود بلند بیرون می کشد.

 

ای معشوقه جان  وعشق !

ای جام تلخ و شیرین !

ای همنشین دل آدمی و ای ثمره ی اندوه و غنچه ی شادی ها!

ای بوی خوش گلهای احساس پنهانمان !

ای زبان دوستداران و ای فاش کننده اسرار عاشقان !

ای سرازیر کننده ی اشکهای درون !

ای الهام بخش شعر و نظم دهنده ی وزن ها!

ای گرد آورنده ی احسا س واندیشه ها!

ای شراب دلها!

تو نوشندگان را به بالاترین جهان خیال می بری.

وای دریای پر مهرو لطف !

ای خدا

خود را تسلیم امواج تو می کنم و دلم را در اعماق تو می نهم.

  

 

کبوترسینه سرخ

 

به درخت ها بنگر ! در زمین ریشه دارند، اما سر به آسمان گرفته اند و هیچگاه نمی پرسند چرا!

 

 

 

ای کبوتر سینه سرخ ، بخوان . چرا که راز ابدیت در ترانه ات نهفته است .

 

ای کاش مثل تو بودم ، همچون روحی سبکبال بر فراز دره ها ، و نور را همچون می

 

از جامهای آسمانی به کام خود می ریختم.

 

ای کاش همچون تو بودم ، معصوم وخوشنود و شادمان ، به آینده نظر نمی کردم و گذشته را از یاد می بردم .

 

ای کاش مثل توبودم ، همچون اندیشه ای شناور بر فراز زمین ، و نغمه های خود را در

 

میان جنگل و آسمان می افشاندم .

 

و باد ، بالهایم را می افشاند تا به لباس شبنم زینت یابد.

 

ای سینه سرخ ، آواز بخوان و پریشانی مرا پراکنده ساز.

 

من به ندای درون تو که در گوش جان من می خواند ، گوش فرا می دهم.

 

 

روزتولدبزرگ بانوی هردوعالم وروزبزرگداشت مقام مادر مبارکباد

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید:« می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.»

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :« اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»
خداوند لبخند زد « فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»
کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان را نمی دانم؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو ، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»
کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم؟»
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »
- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی به قیمت جانش تمام شود.»
کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم ، ناراحت خواهم بود.»
خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن .»

 

 روزمادربه همه فرشته های مهربونی

 

 که مادرصداشون می کنیم مبارک

 

  

  (ممنونم ازعکس قشنگی که اینجا گذاشتید)

 

دوست

 من دلم می خواهد.....

 من دلم  می خواهد

خانه ای داشته باشم پردوست

کنج هر دیوارش

دوست هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد

وارد خانه ی پرعشق و صفای من گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست وشوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ وریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبزبهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دگر

خانه ی دوست کجاست ؟

 

(ازطرف nc دوستی عزیز)

محبــــت و مهــربانی

 

 

 

 روزی بیاید

و آن روز دور نباشد

که آدمیان بدین نگاه در هم بنگرند

و آنچه فرشتگان را درپیش آدم به سجود آورد را

دردیده یکدیگر ببینند

وباهم مهربان شوند