درمحضرعشق

 

به راستی در محضر عشق چه زیبا میتوان باهم بود، بی آنکه یکدیگر را دیده باشیم، در محضر عشق میتوان از سپیدی آینده گفت و به میهمانی باران رفت. در محضر عشق میتوان تا معبدی دور سفر کرد. تا آنجا که دستها سبز می شوند و دلها به یاد رزهای خوشرنگ باغ پر می گیرد، تا آنجا که عطر گل سرخ تا فراسوی عشق می پیچد و اینک کلمات و واژه ها مرا چه زیبا با پائیز واژه ها پیوند می دهند بگونه ایی که دیروز رنگی و امروز رنگی دگر ...،  آن هنگام که احساس میکنی در ابدی ترین لحظه ها ایستاده ایی و دوستان را، آنها که دل در گرو مهرشان داری به مثال ستارگانی می پنداری و چنان احساس میکنی که هرگز، زمانی که پایانش راهیچوقت لمس و احساس نخواهی کرد، رهایت کنند و آن هم مانند زمان آشنایی تولدی دوباره است و بریدن ازخود و پرکشیدن، رسیدن و همخانه خدا شدن ...

باز هم ماه است و دل، باز هم من هستم و قلم و باز رازهایی که عریانند و در بر هیچ لباسی از کلمه نمی گنجند. بازدلی است پر از حضور خدا.

 

عشق را بازیــچه وحکایــت نیست

در ره عاشقی، شکایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران

درد عشـــاق را نهایــــت نیست

 

به نام آنکه به ما فطرت آموخت

 

چرخ چرخنده دنیا و زندگی هم چنان می چرخد و سالهای فرسوده مرا با خود به گورستان گمنامی به نام زمان می سپارد، و هیچکس به فرارشان اشک نمی ریزد، و من اینک جلوی این چرخ گردون زانو زده ام و میخواهم دل سپید صفحه را با نوشته هایی آذین بندم، تا بتوانم خود را با دیگران کمی سازگاری دهم.

در این دنیا که نمودی بی بود است و بقایی ندارد، جز باده معرفت منوش و در این سرای فریب جز عشق مورز. به بوسه ایی مختصر دعای خیر صاحبدلی را خریدار شو که دعای اهل دل، نیرنگ دشمن را از تن و جان تو دور خواهد داشت.

به حاجتمند محنت عشق بگو :که چهره ازغبار کوی دوست پاک نکند که اکسیر رسیدن به سرمنزل مقصود گرد کوی نیاز و خاکساری در راه معشوق است.

اینک شایسته میدانم  از بهترینی که زوایای روح مرا شکافت و با ایثار لحظاتش و ایده ها و ارزشهایش، فکر مرا به سوی ذهن شفاف و پاک  سوق داد، سپاسگزاری نمایم.