درمحضرعشق

خدایا!

الهی محبت مخلوقاتت را در دلم افزون کن
تا تجربه ای کوچک باشد، از محبت بزرگت .اما چگونه کوچک خواهد بود، زیرا که تو، در هیچ جای نمی گنجی، جز در قلب پرستندگانت.
پس از پرستندگانت قرارم ده، به زیبایی. شاید که از این طریق ترا شناسم وشناسانم

من از کویری آرام و از خاکی شوره زار به درگاهت زار می‏زنم؛ با نگاهی پر از ناله و التماس و قلبی پر از گناه.

تمام آنچه را در احساسم جوانه زده بود، به پرواز درآورده‏ام و بال زنان، به امید رحمتت، از پشت بیشه‏های غفلت گذشتم و به شوقت نغمه ایمان سر داده‏ام.

چقدر زیباست لحظه‏های عظیم و با شکوهِ در مقابل تو ایستادن و پیشانی را بر سجده گاه عشق تو نهادن.

چه باشکوه است هنگام راز و نیاز با تو. چه لحظات نایابی است در محضر تو نیایش کردن. من هستم و آشنایی که اندوه درونم را می‏بیند. دست‏هایم، قایقی است که مرا تا دریای آبی نیایش به پیش می‏برد و روحم همچون غواصی که، در عمق پاک و زلالش مروارید گران سنگ عشق را غور می‏کند.

من با نسیم دعا ،به ساحل سکوت نماز آمده‏ام، و با امواج خروشان وحدانیت، شرک را خواهم شست. آن گاه با سرانگشتان نور، بر سجاده‏ام می‏نویسم: خدا یکی است.

می‏خواهم زیباترین جمله جهان را زمزمه کنم، به دور از خیال، خالی از ابهام و به روشنی آب و آفتاب؛ می‏خواهم بگویم که عشق، زورقی از دریای نعمت‏های خداست، زورقی که از آخرین مسافر دریایی به ما رسیده، و زیباترین زیبایی‏ها را به تصویر کشیده... .

من با آن همسفر می‏شوم و گام در راه آسمان می‏نهم، تا با چراغ امید و رجا تاریکی وجودم را ،به روشنایی تبدیل کنم؛ حال دیگر دلبسته لحظه‏های مناجات می‏شوم.

من عشق را، در بی‏آلایشی شاپرک‏ها می‏بینم، در کوچ ،ماهیان به ساحل، وقتی همه خوابند، وقتی ستاره‏ها در اطرافم به نورافشانی می‏پردازند، وقتی تو مرا می‏بینی و وقتی ره به ملکوت فرشتگانت می‏یابم.

آه! خلوتم امشب پر از صدای عبور توست. صدایم کن که، فرهاد زمزمه‏های شیرین توام و از پاکی رحمتت سرشار و در پس این چشم‏های اشک‏آلود، حنجره‏ام زخمی آواز غربت است و پیشانی‏ام آشنای مهر و سجاده عشق.

من آواره ی نگاه توام و در سجود شرم‏گینانه‏ام، اوج ذلت را در برابر تو به نمایش می‏گذارم؛ اوج ذلت بنده‏ای که در زمین، پاگیر است، و عشقِ این خاک ناچیز، زنجیری شده در پاهای زمینی‏اش.

آن هنگام که در مقابل تو ای نور می‏ایستم، احساس می‏کنم کلمات همان بغض شکسته قلبم است. حجم احساسم ،چیزی نیست که در قالب الفاظ گنجانده شود و دریایی نیست که، ساحلش امواج سطرهای کاغذ باشد؛ حس نابی است، فراتر از این‏ها.