پنجره ای به سوی عشق

خدایا!!!!

خوش دارم که در نیمه ‏های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم،
با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم
آرام‏آرام به عمق کهکشان‏ها صعود نمایم، محو عالم بی‏نهایت شوم،
از مرزهای عالم وجود درگذرم، و در وادی فنا غوطه‏ور شوم،
و جز خدا چیزی را احساس نکنم

چه زیبا خواهد شد، اگر ، دراین چند صباح ، که میهمان تن خویش هستیم ، با شاه کلید عشق خدایی، قفل دل های بسته را بگشاییم . تا بتوانیم میزبان همه ترانه ها باشیم. اگرعشق را بشناسیم دیگر درقید وبند ارزش گذاری سطحی نخواهیم بود، چرا که عشق خود یک  ارزش عمیق است وبه همه چیز ارزش می بخشد.

زمانی که ازسایه های کابوس وار نفس ، انصراف دادیم ، عشق محبوب درما قدم می گذارد. آن گاه آرامش معنا پیدا خواهد کرد. اگر فقط ظاهرعشق را بشناسیم ، فقر درونی ما بارزتر خواهد گشت . برای بودن  عشق، به زمان خاصی نیاز نیست ، اما برای فکرکردن به آن، زمان بسیاری نیازداریم . اصولا ما فکرمی کنیم بدون عشق زندگی را گم کرده ایم ، در صورتی که زندگی عشق را گم کرده وگروهی ازما هردورا .

شاید ما ازتاریکی درون ، فقط رنج ببریم ، ولی بدون عشق خدا یی ازسرما ( بی محتوایی) خواهیم مرد . عشق ، چه بی ما و چه با ما ازدروازه وجود خواهد گذشت ، ای کاش بتوانیم به هنگام عبور دریافتش کنیم .

اگربتوانیم همچون شمعی ، بذل سرو تن کنیم ، بارجسد را ازدوش جان برزمین نهاده واز پیله  خواب به درآمده ایم .

سرگذر پیاده ها و از خاکسترپروانه ها ، درخواب مخمل ناز از کنار اشک پشت نقاب ،

بیا عشق را باورکنیم .

نزدیکترین نقطه به خدا

خدایا !

 

دلم را نذر نگاهت می کنم

آنگاه که دهانم لبریز از ذکر نامهای زیبایت می شود ، و وجودم با روشنایی نگاه تو نورانی می گردد  آرزو دارم که قلبم را از لحظه های سبز امید سرشار گردانی  و به صداقت و صمیمیت نیلوفران دعا برسانی…  چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توستمن نیز،  دلم را نذر نگاهت می کنم

نزدیکترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیستش . مگه نه این که نزدیکترین مکان به خدا نزدیکترین لحظه به اونه ...

  وقتی حضورش رو توی قلبت حس می کنی ، اون  قدرنزدیک که نفست از شوق و التهاب بند می یادش . اون لحظه ،اونقدر هیجان انگیزه که با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیستش  . تجربه ای که باید طعمش رو چشید .

... اغلب درست همون لحظه که گمان می کنی دربرهوت ، تنهایی موندی ، درست همون جا که دلت خیلی می خواد مهربون خدایی که آرامبخش وجودته وهمراهت،  با تو حرف بزنه ، همون لحظه که آرزو داری دستای پرمهرش رو برسرت بکشه ، همون لحظه ی نورانیه که ازشوق این معجزه ، دلت می خواد تا آخردنیا ازته دل و با کل وجودت اشک شوق بشی  و تا آخرین ذره وجود بباری و بباری.

...نزدیکترین لحظه به خدا  می تونه در دل تاریک ترین شب عمر تو رخ بده ،  در اوج بزرگترین شادی دل خواستنت  . یااصلا"  می تونه درست همین حالا باشه  و یا زیباترین وقتی که می تونه  پیش بیاد ، همان دمی هستش که براش هیچ بهونه ای نداری .

...جایی که دلت برای اون  تنگ میشه. زیباترین لحظه عمر و هیجان انگیزترین دم حیات همون لحظه ی  با شکوهیه که با چشم های خودت خدا رو می بینی . درست همون لحظه که می بینی اون باهمه عظمت بیکرانش درقلب کوچیک تو جا شده .

...همون لحظه که قدم گذاشتنش رو تودلت حس ، و نورانی و متعالی شدن حست را درک می کنی . اون وقته که می بینی اونقدر این قلب حقیر،  ارزشمندشده که خدا با همه عظمت بیکرانش اون رو لایق شمرده وبرگزیده و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخارو سعادت آسمانی چطور و ازچه رو ازآن تو شده /.

لحظات روحانی عشق

" رب انی لما انزلت الی من خیرفقیر "

 پروردگارا... ای پرورنده ی روح وجان ... من فقیرم ...فقیرخیر و رحمتت !

یارب ... فقیردرگاهت را اندک عنایت و گوشه چشمی کفایت کند !

 یارحیم ... رحمتت را نیازمندم....

گاهی وقتا ، آیات الهی اونقدر عمیق هستن که ، دوست نداری در موردشون توضیح بدی . اونقدر ملموسن که ، دوست نداری ترجمه اشون رو و یا تفسیرشون رو بخونی .

فقط دوست داری چشماتو ببندی و در آسمان بی کرانی که پیش چشمات متجلی شده آزاد و رها پرواز کنی . و به هیچ چیز فکر نکنی تا اسماء عظیم و بیکران الهی ، در ذهن محدود و بی مقدارت اسیر نشن . فقط آزاد و رها احساس کنی که ، دیگه جاذبه ای از طرف زمین احساس نمیکنی .

بعد احساس کنی که دیگه کاری با زمین نداری و می تونی آزاد در آسمان پرواز کنی. و اونقدر معانی عرش سیرابت کنن که نیازی نداشته باشی به بازیچه هایی که زیر پاهات توی زمین می گذره فکر کنی .

و به این فکر کنی که، لطف خدا چقدر بی انتهاست. و به یاد بیاری اونوقتی روکه ، پشت گردنه ها، ترس از عبورمتوقفت کرده بود ، دیگه هیچ کدوم از این مفاهیم برات معنایی نداشت.

و به این فکر کنی که توی این عالم نمیشه همه مفاهیم و، با فکر کردن بدست آورد. یه چیزیایی هستن که مثل نسیم می مونن . نسیمی که باید بری تا بهت بوزن... و هر جا تو مسیر قدسی ات متوقف شی ، دیگه بهت نمی وزن.

ودیگه ، به این فکر کنی که ، اگه تا حالا گیر نکردی و اگه نسیمی به چهرت می وزه، همش
لطف خداست.به فقر خودت فکرکنی  و غنای خدا . و عبور عمر  رو ببینی  ، در این بازیچه دنیا. و به این فکر کنی  ،که شاید تا حالا حدود یک سومش رو طی کرده باشی  . و از اینکه تا حالاش رو تونستی  بیای  بالا ، بخودت ببالی . و به آینده نگاه کنی  . به مسیری که هر روز سخت تر و سخت تر میشه. و باز به ضعف خودت و به لطف خدا فکرکنی ...و به معراج... 

{اللهم ان تشا تعف عنا بفضلک و ان تشا تعذبنا بعدلک فسهل لنا عفوک بمنک و اجرنا من عذابک بتجاوزک فانه لا طاقه لنا بعدلک و لا نجاه لاحد منا دون عفوک} صحیفه سجادیه 
 

 خداوندا چو خواهی بر ما ببخشی ، از فضل و کرمت خواهد بود و چو بر ما عذاب فرو فرستی،از عدلت باشد و بس.  


بار الهی، بر ما منت گذار و به بزرگی ات عفو گردان و با گذشتت از عذاب، ایمن مان گردان .چرا که ما را ،طاقت مقابله با عدل تو نیست و بی تو، هیچ نجاتی نباشد .. بی تو هیچ نباشد..

غربت دل

 خدایااااااااا   

آخر چگونه می توان شکوه تو را، در زیبایی گل بجویم . درحالی که این تکرار همیشگی،اشتیاق خوب دیدن را از من گرفته است. چگونه می توانم حمد و ثنای تو را از زبان چکاوکها بشنوم ، در حالی که این تکرار، اشتیاق خوب شنیدن را از من سلب کرده است.  

موقعیکه عشق ،نفس خودش رو به  کلمات می دمه ، اونچه به بیان مییاد ، تمام چیزی نیست که به زبان مییاد !! بلکه عمق سکوت همدلانه هستش که  ،عشق رو زیبا می کنه .

بنظرمن ، با نوشتن یجورایی غربت دل بازمیشه واین خودش نعمتیه . چرا که نیاز دل پرکشیدنه . اما نه تا اوج آسمون ، که تا غروب سرخ هرچی نگاه غمگینه .

دلم می خواد همیشه یه پله بالاتر باشم ، پله ای که من رو برسونه به ابرها و به خدای مهربون. چرا که اونوقته که بیشترخودمو نزدیکترحس می کنم . وقتی عشق و دل وروح زمینی باشه وبخواد آسمونی بشه .  وقتی این دل احساس کنه ،زندونی قفسه های تنگ سینه اش شده وبخواد به اون دور دورا سرک بکشه ، اونوقته که  یک حس آسمونی بهش دست می ده .

احساس کردید که گاهی اوقات دلت دیگه تو سینه ات بند نمیشه . مثل موقعی که دلت میگیره ، ازکسی یا چیزی یا ازاین دنیا؟ همون موقع هستش که طاقت دلت تموم میشه . واین حسی که میگم همون حسی هستش که بعدش میخواد به طرف آسمونی شدن پربکشه.

دلم می خواد ، قاصدک نگاه آدمایی که دوستشون دارم ،  رو به طلوع بی غروب زندگی سوارشه و ابرهایی که همیشه مارو به یاد تیکه هایی ازبهشت می ندازن ، همیشه یه جایی کناردلای آسمونیمون باشن و چتر همه ی اونایی شم که نمی خوان نم نم اشک های دلواپسی ، رو سجاده بی نیازیشون باشه.

می بینی خواسته دلای آدما ، همیشه ازجنس بلوره . خود ماییم که به بلورآرزومامون شکل می دیم ، جوری که به قالب آرزوهامون درآد. زندگی ما آدما ، رو گردونه همین آرزوهای کوچیک وبزرگ می گرده . جایی که این گردونه وایسه ، ما به آرزومامون می رسیم . پس بزار همین جا دعا کنیم که :

خدایا !!!!

     همه ی اونایی که دلاشون آسمونیه ، نگاهشون بارونیه ، خندهاشون بی ریاس ، گریه هاشون رنگ یه دنیا شبنمه ، به همه چیزهایی که تمنای درونیشونه ، برسن.

 چرا که دنیای سبزدوستی ها ، یه دنیای بی خزونه. اگه باغبون دلامون ( که خداست ) دریچه ها رو روی هجوم تردیدها ببنده ، ما برای به یادهم بودن ، به چند خط نوشته ، یه شاخه گل مریم ، یه عکس یادگاری وخیلی چیزهای دیگه نیازی نداریم . برای اینکه من وتو یادهم باشیم ، تنها یه خاطره  هم می تونه ، خاطره ساز دوستی های ابدیمون باشه.

خاطره کوچیکی از، همه باهم بودن هامون ؛ حالا دیگه تداوم دوستی ها دست خودمونه . به این که چقدرنسبت به هم صادق باشیم ، بی ریا باشیم وبا ایمان !

نمی دونم کجای راه دوستی هستم ، واصلا جایگاهم دربین این مردم کجاست واصلا در ابتدایم  یا نیمه راه . اما هرجا که باشم ، بذار آینده دوستیها رو و کلا خوب بودن ها رو  با یک جمله زلال نقش آفرین کنم که : ای خوبان ، هرلحظه ، لحظه خوب، دوست داشتنه . پس رابطه مون رو با عشق خدایی مستحکم کنیم ویک فضای روح انگیزخلق کنیم . وبا عشق خدایی که داریم بگیم " دوستتون داریم "