قدم های سبز بهار

ای خدا ....

ای دگرگون کننده احوال کائنات ؛ و ای هستی بخش بی زوال ! با یاد روشن تو ، بهاری دیگر در صفحه زمان ، متولد می شود تا مهد تولد ، سالی تازه باشد.

سلام برتو که تازگی را دوست داری و بهاررا بهانه تجلی سلایقت در ذات عالم قرارداده ای

تقویم را ورق می زنم ، ثانیه ها درشتابند و دقایق بی قرار و بی تاب و ساعات درهیجان ماجرایی خوش . صدای قدم های سبز بهار درگوش جانم می وزد و من خمارآلوده ی آن لحظه ای هستم که " مقلب القلوب والابصارعشق " ، شراب طهورایی صبح را ، در جام دلها می ریزد تا جان آدمیان شیفته ی نفخت" فیه من روحی  " آن ذوالجلال والاکرام گردند .

بهار را می نگرم و تازه بودن همواره ی  لطف خدا را به یاد می آورم .

بهار را می نگرم و با الهام ازتحولات ظاهر زندگی ، به تحولی درونی می اندیشم .

بهار ، بازتاب راز حیات در عرصه هستی است و عید ، لبخند شادی بر دل ها نشستن .

سلام بر تو ای خدا که بهار را آفریده ای تا بی زوالی خود را به اثبات رسانده باشی.

بهار ، با سبدهای شکوفه و کاسه های لبخندآمده است تا روح خمودمان را در دشت های معرفت و آگاهی جاری کند تا درآیه ی بلند احسن الحال گسترده شویم .

سال  1387 با تمام غم ها و شادی هایش  ؛  با تمام لحظه های سپید و سیاهش  ؛  با تمام دقایق خاکستریش  ؛   درگذراست  تا سال دیگری ورق خورد ودراین عبور آخرین برگ های تقویم   ؛ سالی نو درحال آغاز است که با نام و یاد خوب تو بهترین یگانه عالم  ؛ می توان گفت :

سال دو رکعت اوج اوج بزرگی و مهربانیت

              سال یک تسبیح سجاده ی ایمان و عشق

                           سال محول الحول و الاحوالت

                                         سال مدبر الیل و النهار عشقت

                                                          سال ساعات خوب ثانیه هایت

سالی که بهشتی ترین لحظه آواز مقلب القلوب والاحوالت  ؛ که تبلوری از:

روشنایی آبی صبح  ؛  فاتح تمام واژه های ناب  ؛ مالک جهانی که بی مثل ومانند است .

واینک سالی تازه می رسد ؛ چون رودی در پی دریا شدن  ، مثل ذره ایی در رسیدن به تکامل دلپذیر  و من عاشقانه تر از همیشه و بی تاب تر از تمام روزها وشب های سپری شده آواز سر می دهم که :

خدایا تو بهترینی برای دل من  ، آه ، که اگر نبودی به پایان می رسیدم میان این همه نامردمی ،واگرنبودی من نیزنبودم ، که بدون تو چقدر خود را خالی وبی شوق حس می کردم .

واینک مهربان خدایم در قدم های آغازین وآهسته بهارین ، وبا بهترین ترانه های قلبم ، نغمه وار می سرایم که :

تا بی نهایت تمام مثنوی های خوب ، تا اوج تمام شکوفه دادن ها ، تا فراز قله های بشکوه غزل ، تا فراسوی تمام بودن ها و خواستن ها و داشتن ها ، دوستت دارم  و می پرستمت ای مهربانترین یگانه هستی .

به راستی که من جانشین خداوندم درزمین و با قدرتی که خود همواره از آن غافلم ، می توانم بهارممتد را درلحظه لحظه زندگی ام جریان دهم و بذرتازگی را تا ابدیت در خویش بپرورانم .

معبودا ! دل ها ، آفتاب گردان تو شده اند و چشم ها به سوی تو، به دور روی تو طواف می کنند ، هم گام با بهار.  دل هایمان ، خجسته این همه مبارک باد و گام هایمان ، مصمم وامیدوار ، می روند تا پیک مهربانی و صمیمیت باشند ، تا خانه های دوستی ، با نفس های تبریک ومهر ، پیوند بخورد و دستان عشق ، زنگار بشوید ازهرچه بی تپشی و سکون .

شهر، لبخند می زند چهره مهربان بهار را وعابران که دل تکانده اند ازگرد و غبار ناراستی ، دست دردست نسیم ، رهسپار جشن طبیعت می شوند.

ای تغییر دهنده حالت ها . مرا به بهترین حالات متحول کن . در رستاخیز شاخه های خشکیده ، اگر قلبم تاکنون ثمری نداده است ، دور ازخورشید تو بوده . حالا که سرگردان می چرخم و پناهی نمی یابم ، فصل سرد درونی مرا به فروردین یاد خود پیوند بزن تا ببینی لحظه تحویل دلم را که چه سان از چشم هایم ، سکه های دعا می ریزم و انگشتانم ، سبزترین سبزه ها خواهد شد برای یافتنت . و ماهی سرخی در اندیشه ام رو به روی آیینه تو به رقص درخواهد آمد . ای بزرگ وای مهربان خدایم.

ای خوبان ، بیائید دریابیم هدیه دوباره زندگی حیات را ، که دوباره آغازشده است ؛ آغازی گرم و نشاط انگیزپس از پایان سرد زمستانی ، بی کینه های زمستانی و با حرف های جدید ، به  دور از گذشته های تکراری و خندیدن در کنارهم با تجربه یک زندگی دوباره طبیعت/

قمار برسرتمام زندگی

خداوندا

آهسته و آرام از کنار یادهای پر آرامش حضور تو عبور می کنم.

آنقدر آهسته که مبادا ناز خواب رویاها برآشوبد.

و تو آنقدر صمیمی و آرام عبور می کنی که برای ماندن و حس کردنت به حضورت نیازی نیست.

.......

در این خانه دلتنگ و صبور

در این سرمای تن سوز تنهایی
چقدر مهربانی خدا دستهایم را گرم و آرام می کند.
....


ای محبوب  ! ای یگانه معبود  و  ای مونس  ، وقتی که عشق ات می آید، همه لحظه ها ناب می شوند و  لحظه ها آنقدر سرشارند که دیگر نمی شود زندگی را به  " قبل "  و  " بعد "  از لحظه های ناب تقسیم کرد ...؛

با حضور عشق ات ، همه ی زندگی ،  تنها  " یک لحظه "  است و آن " یک لحظه " ، همان لحظه ی تجربه های ناب است ، و بهای "بودن و ماندنش" به اندازه تمام طول سال های زندگی ماست... ؛ به اندازه همه ی لحظه ها ...؛   

و دل سپردن و دل دادن به آن، یعنی :

" قمار بر سر تمام زندگی"؛  


....
عشق ات  آنقدر گرامی و پربهاست که برای مزمزه کردن طعمش ، حتی برای یک لحظه بو ئید نش ، باید همه زندگی را  ، همه ی لحظه ها را، همه ی نفس ها را وسط گذاشت ...؛
....
پس همیشه بخاطر داشته باشیم  که : اگر حسابگری کرده باشیم و با همه زندگیمان  بر سر عشق قمار نکرده باشیم  ، از همان شروع بازی، بازنده ای  بیش نیستیم...؛

اما اگر از همان شروع با همه ی زندگیمان بر سر عشق قمار کرده باشیم،

آنوقت قهرمان شدن آسان آسان است* ...؛
....
....