بخوان مرا به میهمانی آینه ها

 خدایا !!!

به یاد دنیا ،  دل مشغولم نسازو به نسیانت ، مبتلایم نساز و با غفلت  مانوسم نکن  ، الهی ،  یادت را درمن بیدار کن و نامت را درمن زنده  ساز ، تا تو را به یادی زنده ، یاد کنم .  خدایا ،  جانم را یاد بان نامت کن و دلم را باد بان عشقت ، تا هر  یادی مرا به سوی توکشاند و هر بادی مرا به آغوش تو براند ،تا هر ناخدا وبا خدایی را به یادت   اندازم .

بخوان مرا به میهمانی آینه ها

.... و ای فرشته مهربان مادرم ، بهشت را زیرپایت می کشانم تا مقدس ترین واژه ی هستی، با عشق به تو متولد شود و شورانگیزترین احساس عالم را درنگاه تو مشق می کنم تا خدا ، به یُمن مهربانترین قلب دنیا مرا لایق بندگی خود کند . با یاس های عاطفه ام به دستان اهورایی ات بوسه می زنم . و در آرامترین شب دریای چشمانت هزار سبد صدف عشق به مژگانت می آویزم و بی بهانه به پاس همه ی خوبی هایت سیلاب اشک جاری می کنم .

اگر نبودی ، نمی توانستم از چشمانت نور زندگی و ازگفتارت درس معرفت بگیرم . ای زیباترین شعر خدا !

اگر نبودی ، چگونه درساحل امن دستهایت بانوازش های مادرانه ات جان می گرفتم و بزرگ می شدم ؟

اگر نبودی ، چگونه می توانستم الفبای درست زیستن را در بستر اندیشه های تابناک هجی کنم و آرزوهای بزرگم را درنردبان پروانگی ات به انجام رسانم .

ای مادرعزیزتر از جانم... اگر نباشی دوراز حضورجاودانه ات چگونه درهُرم شیطنت های زمان ، پرنده ی انسانیت را درقفس روح و جسم حس کنم ؟

محبوب من ، مادرم ... اگر نباشی کدامین دست مرا در رودخانه ی پر تلاطم روزگار ازگرداب حوادث نجات می دهد و کدامین قلب در طول خیابان زندگی مرهم زخم های پُرکینه وحسد دشمنان می شود .

اگر نباشی این کبوترشکسته بال ، چگونه درآسمان نور و موفقیت اوج بگیرد ودرگلشن عشق تو جانانه پرواز کند؟

ای از تبار بهار ، مادرم !  بخوان مرا درهنگامه ی غربت وغم ، در درد سیال وجود خویش . بخوان مرا به صداقت نگاه آفتابی ات . بخوان مرا به میهمانی آینه ها تا طلوع کنم در سپیده ی وجودت و بهار شَوم از شمیم عطرصدایت !

مادرم !  ای بعد از خدا یکتاترین ! زمین و زمان را درکعبه دو چشمانت به سجده وا می دارم تا بدانم بهانه ی بودنم تو هستی که اگر نبودی من نیز نبودم و اگر نباشی درتنهایی و غربت ، مرداب خواهم شد.

گاهی از تو نوشتن آن قدر سخت می شود که ناگزیرم تمام واژه های هستی را به ذهن معلول زمان فرا بخوانم ، اما کدامین کلمه می تواند ازآنچه تو دربرزخ گیتی به من بخشیدی ، بگوید؟ کدام حرف ازدست های گرمت درفصل زمستان وجودم ، لبریزاست ؟  کدام لغت نامه می تواند واژه هایش را به تماشای شهر شکیبایی تو دعوت کند تا دروصف خنده ی دلنشینت ، هزاران نامه ی عاشقانه بنویسد؟

در دو راهی ماندن و رفتن ، تو بودی که زخم تردیدم را مرهم گذاشتی و میان هزاران گل مریم ، عطش بی قراری هایم را به تپش دلدادگی قلبت سپردی . اکنون بگو برای این همه ایثار در مدح تو چه شعری بگویم که هیچ کس درجاده ی مهربانی ات با مضراب عشق نسروده باشد ؟ دست در دست کدامین کلمه عاشقانه ی بهاری در دالان طویل زمان به پیش روم و از پس آهنگ گامهایت بیایم  که یاس اردیبهشت بر تقدس تو رشک نبرد؟ گاهی ازتو نوشتن آنقدرسخت است که آرزو می کنم به جای حرف می شد از جنس ماه وستاره برایت می نوشتم تا مهتاب بجای زمین روی صفحه دفترمن بتابد. کاش حرف هایم ازجنس باران بود تا آسمان صداقت تو در هوای غمناک دل نوشته هایم می تپید . وقتی حرف هایم به عظمت نگاه تو قد نمی دهد آرزو می کنم کاش می شد در مدار زمین گم شوم یا چون قطره ای در دل زمین فرو روم تا یک عمر شرم زدگی را در آینه ی چشمانم از بر  نَکنی .

ای مهربانترین مادرم  ... تنها تو هستی که دستهای لبریز ازمهرت را دردستان تشنه ی محبت من می گذاری و فقط تو دردهای کهنه وسرباز زده ی تنهای ام را التبام می بخشی ، ای همنوا با صبح ... می دانی که من در مکتب تو عشق را آموختم و با وجود گرم تو معنای لطیف آفرینش را لمس کردم .

خودت خوب می دانی که دوست داشتنی ترین موجود این زمانه و هرزمان دیگری  ....ای مادرم  /

آرامش مهتاب، محبت آسمان، بزرگی دریا و رأفت 

باران و نام  «مادر»  عزیزترین مهمان بهشت 

خداست   / مادرم روزت مبارک

ترانه های دل

خداوندااااااااااااااا

وقتیکه مروارید آفتاب در صدف غروب پنهان شد با کوله بار اخلاص و با قلبی شکسته و دست دعا ، به سویت شتافتم . و تو چه مهربان در را گشودی و پناهم دادی !

 با تو درد دلها کردم و از این دل عاصی و این دنیای خاکی شکوه ها داشتم . و اشک هایم را به نشانه ی ندامت بر گونه هایم جاری ساختم .

 تو ای مهربانترین مهربانان ، چه زیبا جوابم دادی ! وآنگاه که حرف هایم تمام شد مرا با سبد آمرزش و امید بدرقه کردی .تورا سپاس می گویم خدای من !

خداوندا!!!! در شبی که سپیده دمان آن ، آغاز توست ، این منه کمترین ، چگونه قلبم به تومهربان دچارنباشد ، (به تویی که تمام مهرونعمتت را برایم ارزانی داشته ای ).

چه می توانم بنویسم و چگونه دل بی تابم را پاس بدارم وقتی که ، واژه  و کلام ، رسانای دل بی قرارم نیست.

نازنین قلب عاشقم ! اجازه بده این بار، ساده حرف دلم را بگویم  . بگذار این دفعه قافیه اندیشی مولا نا صفتی خویش را کنار بگذارم و خود را درگیر ایهام ها و ابهام های تکرار ننمایم . اجازه بده ذهنم را، فقط و فقط متوجه معبودعشق نمایم .  

 رخصتم ده تا از قصیده ی بلند بالا و از غزل غزل معرفت  آهوانه و سبد سبد رباعی های خیام زده ی مست صبحگاهان نیشابوری ، به پیما نه ی دلهای مشتاقان ، معرفت وعرفان بریزم و جان خود را مبتلای قطعه ی دلپذیر ودلنوازنوای اذان عاشقی درعصرپرطراوت آسمانی کنم  و دراوج نمناک عطرعاشقی وروح پرور  ، در پی آرامش جاودانه ای ، درسجده گاه معبود  ، که  تمام دنیای من است ، باشم .

 عشق آسما نیم ! وقتی بوسه هایت را با نم نم باران عشق بر گونه و وجودم جاری می سازی ودرقلبم ، حضورهمیشگی ات را فرو می نشانی  و دلم را از تشبیه های فراوانی و انبوه استعاره ای بی بدیل و زیبا رهایی می بخشی . پس چرا من با مدادهای رنگی که تو مهربان دراختیارم قراردادی رنگ آمیزی درستی اززندگی نداشته باشم . چرا که با گذران روزها وسالهای عمرم درمرحله ایی ازاین کتاب رنگ آمیزی زندگی قرارگرفته ام  ومی دانم درمدت زمانی که ازعمرم گذشته ومی گذردشکل های زیادی را رنگ زده ام ، ولی چه کنم که گاهی شکل های زندگی را درست رنگ نمی کنم . خداوندا!!!!! بگذاربرایت ازدلم بگویم ، از بودن تو ، و ازتولد و رمز پروازم ، تا ابدیتی بی ارتحال . خدایا کمکم کن تا ماهی شناوردردریای معرفت توباشم واگرمن آن مرغ یا حق نیستم بنده ام .....بنده ی خدایی که بنده هایش را دوست می دارد . 

مهربان من ! ای آشنا ی همیشگی لحظه های غربت دلم ! بگذار فقط و فقط عاشق بمانم و برایت بگویم که چقدر بی نهایتی .

خداوندا!!!!! تو یک شروع قشنگی ازبدو تولد تا زمان اتمام نفس هایم  ، درمیان باغ سترون دلم . امشب در ابتدای تو و در آغازی که دلم به نام تو هرلحظه وهمیشه شروعی دوباره دارد. می خواهم با بوسه ای بر سجده در خاک خوش بوی تولدی دوباره باهلهله بازی چکاوکان باغ هم آوا شوم و با دست افشانی لاله و نسترن و سوسن و یاس سر بر شا نه های ترد میخک گذارم و با آسما نهای فراتر هم صدا گردم که :

ای یگانه ترین معبود، دوستت دارم /

ای تمام فریاد دلم !

و ای شکوه هر چه نام غزل !

بی بها نه ترین بها نه ی من !

هرتکرارهرلحظه نام تو، میلاد اقاقیهاست .

تو شروع دل انگیز ترا نه هایی .

منه کمترین خود  را که صمیما نه و از نهایت دل و جان تو را می خواهد و می خواند، بپذیرومرابسوی خودبخوان  و بدان که برای من توتکیه گاهی وجزتوتنهای تنهایم . و من بارانی ترین غریبه و دربه در، کوچه های عشق ونیازتوام /

باز هم دچار تر از همیشه می گویم:

برای توام . فدای توام . خراب تو ام . هلاک توام ، که رضای تورا ،  تا واپسین نفس می خواهم .

برگی ازنوشته که سبزینه اش کلماتیست ، که حتی سبزش نتوان خواند  ، به پیشگاه آسمانیت تقدیم میکنم شایدکه ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. 

معبودا !می خواهم نجوای خون انگیز قلبم را بسرایم و تو مرا بسرایی و تو مرا بنوازی. خدایا جز خانه ی تو خانه ی دیگری نمی شناسم.