لحظه ای زیبایی نگاه

پروردگارا به من آرامش بده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییردهم

دلیری ده ، تا تغییردهم آنچه را که می توانم تغییردهم 

 

مگرآمدن من به این دنیا دست خودم بود که برای چگونه رفتنش نگران باشم ؟  

مگرمن می توانستم بدون اینکه جان بگیرم... متولد شوم ... رشد کنم و فکرکنم ، نگران بودن را درک کنم

خدایا ، چرا گمان می کنی آنقدر ساده ام که اگرمصیبت و اتفاقات بد را به سراغم بفرستی من رد پای تورا پشت این اتفاقات نمی بینم

چرا گمان می کنی آنقدرساده ام که اگر بهترین ها را نصیبم سازی ، من در شادی غرق خواهم شد و سنگینی نگاه تو را در تمام این ماجرا احساس نخواهم کرد

من به خاطرتو همه ی اتفاقات زندگی ام را می پذیرم . هم آن خوبترین ها و هم آنها که دیگران بدترین می نامند و برای من هنوز خوب ترین اند.من همه ی رخدادهای همین الان وگذشته زندگی ام را می پذیرم ، چون می دانم که پشت تمام این اتفاقات تو حضورداری و با نگاه گرم و مهربانت واکنش های مرا نظاره می کنی . من آرامم و با شجاعت کامل این رخدادها را می پذیرم ، چرا که تو زیرکانه با همه چیز بازی می کنی تا ثابت کنی هیچ چیز ازحوزه قدرت تو خارج نیست. تو حتی می توانی از دل پلیدترین موجودات وحوادث عالم ، خیر و برکت را برای هرکه بخواهی بیرون بکشی ، مگر ممکن است من اندکی درقدرت حسابگری وزیرکی تو تردید کنم

ایزدا درتمام لحظات زندگی ، درکنارهرنسیمی که ازپشت درختی می وزید، چشمان سحرانگیز و افسونگر خودت را نیزبه من می نمایاندی تا بدانم حتی کوچکترین نسیم عالم هم به اراده وفرمان تو به جریان می افتد. توحتی به کلماتی که من برزبان می آورم و بردل می رانم و یا می نویسم هم زودترازمن واقفی و کلمه وجمله بعدی را قبل ازاینکه بردل وزبان من جاری شود ازقبل می دانی.به راستی وقتی چنین است چگونه می توانم حضور پر رنگ  و زنده ی تو را دراین نوشته انکارکنم ؟

من اکنون به این درک رسیده ام که هرچه درزندگی همین الانم رخ می دهد بهترین و خوش یمن ترین اتفاقی است که می توانست رخ دهد و به همین خاطر ذره ای ازوقوع آن گله مند نیستم . اما برای لحظه بعد که قراراست رخ دهد می خواهم بیشترازهمه چیز حضورآن نگاه دلربای تو را شاهد باشم . مهم نیست اتفاق بعدی چیست !  فقط می خواهم چشمانی باز داشته باشم تا بتوانم لحظه ای که اتفاق را همچون نسیمی به سویم می فرستی و سپس پشت درختی همین نزدیکی ها پنهان می شوی ، آن لحظه را ببینم و ازنظاره حضور پر شکوهت لذت ببرم . هر لحظه چشمانم را بازنگه می دارم وهرثانیه تمام هوش وحواسم را جمع می کنم وحتی یک کلمه هم با خودم حرف نمی زنم تا فقط تو را ببینم که چقدرحسابگرانه ودلسوزانه بهترین ها را برایم رقم می زنی و درنزدیک ترین فاصله بامن پناه می گیری و به نظاره واکنش من درقبال حادثه ای که رخ می دهد می نشینی .     

 

اما من هرچه را رخ دهد با تمام وجود می پذیرم ، فقط به شرطی که برای لحظه ای زیبایی نگاه خود را ازمن دریغ نکنی !  

به دنبال خدا نگرد ، خدا همه جاهست

  خدایا ....

ازتاریک خانه های بی شمارگذرکرده ام تا پرتویی ازتلالوخداوندی ات را دریابم . کوهستان های بسیاری را پشت سرگذاشته ام تا گوشه ای ازستیغ جبروتت را حس کنم وحالا آمده ام تا ازهوای آفتابی رحمتت سرشارشوم . ای آنکه شبانه روز، در رگ های آفرینش جریان داری ، ای آنکه بی توهیچ نیست وباتوتمامت هستی ، هویتی شگرف را تجربه می کند ! از زخم های کهنه ام تنها با توسخن می گویم که رازدار مطلقی . مرا دریاب و دقایق بی پناهم را تکیه گاه باش ،

« یا ارحم الراحمین» 

ای خوب ای مهربانترین ، به دنبال خدا نگرد ...

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست . خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست .

خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ، خدا آنجا نیست...به دنبالش نگرد !

خدا درنگاه منتظرکسی است که به دنبال خبری از توست .در قلبی است که برای تو می تپد.

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد  ...خدا آنجاست ...

خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست ، در جمع عزیزترین هایت است ...

خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی ، در لبخندی است که به لب می نشانی ...  

خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ،لابلای کتاب های کهنه نیست ، این قدر نگرد ، گشتن ات زمانی است که هدر می دهی ...زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد ...

خدا در عطر خوش نان است ، آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی ...

خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی ...آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دردوری از انسانها نگرد ، آنجا نیست ....او جایی است که همه شادند ، جایی است که قلب های شکسته ای نمانده  ...در نگاه پرافتخار مادریست به فرزندش ، و در نگاه عاشقانه زنی به همسرش ، و در اندیشه کودکی که می پندارد پدرش قهرمانیست دردنیا ...

خدا را در غم جستجو نکن ، در کنج خاک گرفته ی آنچه که سال ها روایت کرده اند، نگرد....

خدا را ، جای دگر باید جستجو کنی، جوانمردهایی که با پای پیاده می روند به جستجوی خدا ، او را نخواهند یافت  ...

 

خدا نزدیک تر از آنست که فکر می کنیم ،درفاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته، در قلبی است که برای تو می تپد،در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده

[خدا اینجاست مهربان من اینجاست]

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد . . . .

 

ای ضامن آهو ، ای امام رضایی که حضور درحرم ات، آرامش دل همگانه. می دونی هر وقت که خورشید ، کفاف دلم رو نده، با اون ضریح بارونیت دل خوش می کنم . دل به این پنجره آسمونی که آبی ترین مشرق هستی در آستان عزیزش جاریه .

"وقتی که خورشید کفاف دل رو نده"، می یام  به این ملکوت آباد خیس ، با کبوترهای خیس ، با آوازی خیس و با کلماتی خیس تر ، می یآم تا به رسم امانت ، دلی را که ندارم به بارون بسپارم. . .

"هر وقت خورشید کفاف دلم رو نده" منتظر می مونم تا به نور اقتدا کنم ، زیارت نامه رو، به غزل بسپارم تا بدون اونکه بخوام به فردا برسم . از بارگاه ملکوتی و نورا نی هشتمین اتفاق زلال هستی رخصت بگیرم و دوباره برای عرض ارادت و خاکساری بیام  به حرمت امام هشتم .

دوباره می یام تا در رواق دل های بارونی، زیارت نامه شوق بخونم . دوباره می یآم تا مثل همیشه، اسیر مهربونی امام رضا (علیه السلام)  بمونم . دوباره می یآم تا دخیل ببندم دل ووجودم رو به حرمت امام هشتم . امامی که با غروب روزها و روزمرگی های ما هیچوقت تموم نمیشه و پهنای آفتابش ،تا غروب جهان ابدیه. و حالاکه به تولد بزرگ مولایمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نزدیک می شیم .

از امام هشتم (علیه السلام) بخواهیم که گوشه چشمی به عاشقانش وارادتمندانش داشته باشه .

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد . . .