یاس ها واطلسی ها

 

گیسوانم را با دانه های رز سفید تزئین کنید . پیراهنی از برگ شقایق، مرا بپوشانید و چادر نماز سفیدم را بر سر گذارید و سجاده ام را به عطر گلهای وحشی سرخ معطرکنید وسجدگاه را برای عاشقانه ترین سجودم بیارائید. تا او با دستان پاک و بی ریا زنجیر اسارت این دنیا را از دستانم برگیرد. و جرعه ای از شراب عشق الهی برنای خشکیده ام بپاشد... امروز باور درد ، غریب است و گنگ و پچ پچ سایه ها تکراری عبث . وقتی در روزهای گرم و بلند تابستان خورشید از پشت کوههای خاکستری رنگ خاوری برگونه ی زمین بوسه می زند... وقتی پائیز دل انگیز آرام از راه می رسد و باران معطرش غبار ازروی گلبرگهای گل داوودی از رخ سنگ های تشنه از روی پنجره چوبی قلبم می شوید... وقتی زمان سکوت می کند گلهای یخ ، شکوفه می دهند و درچله ی زمستان برف برروی شاخه های جوان درختان نارون وبید سنگینی می کند... وقتی بهار می آید زمین متولد می شود و زندگی همراه با شکوفه های زرین سیب وگیلاس می شکفد... دلم به حال ثانیه های سرد زندگی ام می سوزد و بغض کهنه ی درونم بی تشویش برگلویم چنگ می اندازد.

می دانم که من فرزند یاسها و اطلسی هایم .اما نفس ام با نفس  پونه ها و زنبق ها در آمیخته است . من زاده ی سرزمین عشقم و قسم خورده سکوت . من پرورش یافتم در آغوش فریاد. اما عشق آن گونه خرابم کرد که دیگر چگونه زیستن را به یاد ندارم . تلخی این فاصله تراکم احساسم را هر لحظه بیشتر می کند. دراین کویر با یادمحبوب قلب ها لبریز از نوشتن می شوم ، وازرخوت بیهودگی رها می شوم . و عاشق می شوم تا مرز شقایق ... زمان سریع می گذرد و خورشید زمستان آخرین شعله های بی جانش را در هنگام غروب برروی قله های سربه فلک کشیده ی البرز می کشاند، و من درخیال سبز خود به یادش سربربالین قصه ی ناتمامم زندگیم می گذارم و رد پای آسمانی اش را دردل آسمان تا انتها بدرقه می کنم...
نظرات 3 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ق.ظ

سلام به توخوب وعزیز
ازنوشته های غمگینت احساس التهاب پیچک بهاری را دربغض فصل و خشم تندربیقرارت رادرسایه این روشن لحظه هاحس میشه کرد و باغ درخواهش عاشقانه گل.
مثل همیشه زیبا مینویسی ولی غمگین . باآرزوی لحظات خوش وشیرین برای تمام بودنها.
نمی دونم چرا و آرامشی درون نوشتهات به زلالی آب که بین این همه هیاهو مرحمیه بر قلبم راستش دوست من حس می کنم تو تنهاکسی هستی که می تونی منو حس کنی می تونی بفهمی اینها همه معنی دارن الان ساعت ۵:۴۰ صبح داره شیراز بارون میزنه میرم لباس بژوشم برم زیر بارون به خودم فکر بکنم به تو فکر بکن و کار دنیا

نبی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:49 ق.ظ http://onlygodonly.blogsky.com

بنام خدا
سلام افریده خوب ومهربان خدا
مرز شقایق چقدر زیباست.
فرزند یاس واطلسی بودن چقدر با افتخار است .
جرعه ای از شراب الهی را چشیدن چه شیرین است .
و مهربان بودن چه با شکوه
موفق باشی

حمید شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام
میدونستی هیچ کس به خوبی تو نمینویسه؟؟؟
با این حس قوی و فوق العاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد