یخ های قلب هایمان

 

 برشاخسار دل، همه یاخته هایم، قناری می شوند، وقتی که، سکوت قفس است و تنهایی زودرس، در برگ ریز، یکدلی.

حتی نمیتوان به این درخت ، رازی گفت که کلاغی برگرده اش بیتوته کرده است .

چشمانت، دو بیتی سبزی است که غزلهای آبی می سراید.

 شعر، کودکی است که چشمانش، نجابت دریاست و دستانش اجابت جنگل، که در میان گریه سلام می دهد و لبخنده اش، تقسیم فراوانیهاست قندیل می بندد. آنرو، درلفظ و در نگاه که چشمانت بیتوته گاه کلاغی است که، زمستانم را به قراول نشسته اند.

دلم گرفته از این روزها، دلم تنگ است. میان ما و رسیدن، هزار فرسنگ است. مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن، دراین هزار فقط عشق پاک و بیرنگ است.

نظرات 3 + ارسال نظر
hamed یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ق.ظ http://lovepack.blogfa.com

سلام ،

آرامش و مهربونی در نوشته های شما به وضوح دیده میشه
امیدوارم همواره دلی خوش و فکری راحت برای این چنین زیبا
نوشتن داشته باشید

اگر تمایل داشتید در خبر نامه lovepack عضو شوید
سر افراز باشید

ارم یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ق.ظ http://eramgroup.blogsky.com

سلام. جالب بود . امیدواریم موفق باشی.
به ما هم یه سری بزن .

پسر خوب یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:13 ب.ظ

زندگی رویا نیست
زندگی زیباست
می توان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان، از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،
هر دو بیزار از این فاصله هاست.

(دکتر مصدق)

سلام به توخوب.
سرگذشت چشمه ودریا چوآب زندگیست
سالهااین ماجری درپیش چشم ماگذشت
خلوتی دارم همه شب درسرای خویشتن
بادل غم پرور و درد آشنای خویشتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد