رویای مهربانی

 

 امروز با تداعی رویای مهربانی تو، به مهتاب می خندم. تنها جایی که می شود مرا در نهایت بودن پیدا کرد حوالی یاد و خاطره هاست. هم آنجایی که سبد سبد غزل به پای تو می ریزد و تو در مضمون سبز نگاه و سبزترین خاطراتت، شاعرانه در تمام بودنم می شوی.

 از زمانی بسیار دور و بعید، از روزیکه در انتهای آن بی تامل تنها، با اشاره ی خالصانه، به قشنگترین رنگارنگ چشمان سبزت و نگاه هایت دلهایمان با هم طاق خورد و تو بی درنگ یک بلور شکسته را هر بار برداشتی و با اولین بوسه ی باران برگونه ی تبدار و فرسوده ی زمین در سپیده ای از سپیده دمان برگشتی و من هر روز، نه و هر لحظه خاطرات بودنت را از نفس نفس کتاب حضورم مرور کردم شعله و راز التهاب لحظه های انتظار را.

نظرات 2 + ارسال نظر
علی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:50 ق.ظ http://beitollahi.blogsky.com

ممنونم بهم سر زدی به نکته رسیدم که تو هم اهل دردی اهل دیاری که ساکنان کمی دارد افسوسم که تو هستی و من پیدات نکردم .

سلام.من دردمندم ، من کسی رادارم که بسوزم وبگریم اگرکه دیگران درانبوه بیگانه اند ولی من با تنهایی خودم آشنای همیم. و از نظرتون نهایت سپاس رو دارم . باآرزوی لحظاتی خوش .

پسرخوب دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:38 ق.ظ

انتظار!
در عین پر التهاب بودن،
وصال را بیشتر معنا می‌بخشد.
و رویای مهربان خفته را بیدار می‌سازد.

انتظار!

سلام. بااینکه زیاد اهل متن ادبی نیستی ولی نقطه نظرت وکلاهمین نوشته کوتاهت دلنشین وشیواست ونظرشما واقعا برام ارزشمنده وانتظاردارم منوهمراهی کنید بانقطه نظرات وپیشنهادتون. توفیق روزافزون شما خواستارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد