بغض فصل

 

 هر صبح به سروها سلام خواهم کرد، تا نبینم شانه هایم را، گاهی که ابر بر زخم دل دست میکشد. احساس میکنم التهاب پیچک بهاری را دربغض فصل، از هبوط قدمهای باران، بر فرش شیروانی شهر، آغاز بودنم را چه ساده درک میکنم.  با بیخودی ناودانها با خشم تندر بیقرار، درسایه روشن خانه، باغ در خواهش عاشقانه گل، در فلسفه نگاه شب، داغ نگاه را برسینه میگذارم. لبریز از بهار، در خلوت شبانه ام گل میکنم.

 چه شور محشری داری، دوبیتی                        صفای دیگری داری، دوبیتی

هنوزم درغم                                                   دل غم پروری داری دوبیتی

نظرات 3 + ارسال نظر
a ّFashisT دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ب.ظ HTTP://FASHISTZ.BLOGSKY.COM

سلام دوست عزیز
وبلاگ قشنگی داری
وقت داشتی به ما هم یه سری بزن
http://fashistz.blogsky.com

سیاوشی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ http://mohbat.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
اول ممنون از اینکه عاشقانه های حقیر را لینک گذاشتی.
دوم واقعا قلم زیبایی در نوشتن دارید بهتون تبریک میگم شما درست حرفای قلب را بیان می کنید و سوم. من ردپای اونو که بد جوری رو قلبم مونده بر دیده منت میزارم و تا آخر راه میرم که شاید تو رویاهام بیشتر پیشم باشه. چهارم. ایام به کامتون باشه... التماس دعا... یا علی...

ح پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ق.ظ

هر بار میام اینو میخونم .
چه روان وزیبا کلماتو کنار هم میزاری تا نوشته هایی به این نابی بوجود میاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد