هر صبح به سروها سلام خواهم کرد، تا نبینم شانه هایم را، گاهی که ابر بر زخم دل دست میکشد. احساس میکنم التهاب پیچک بهاری را دربغض فصل، از هبوط قدمهای باران، بر فرش شیروانی شهر، آغاز بودنم را چه ساده درک میکنم. با بیخودی ناودانها با خشم تندر بیقرار، درسایه روشن خانه، باغ در خواهش عاشقانه گل، در فلسفه نگاه شب، داغ نگاه را برسینه میگذارم. لبریز از بهار، در خلوت شبانه ام گل میکنم.
چه شور محشری داری، دوبیتی صفای دیگری داری، دوبیتی
هنوزم درغم دل غم پروری داری دوبیتی
سلام دوست عزیز
وبلاگ قشنگی داری
وقت داشتی به ما هم یه سری بزن
http://fashistz.blogsky.com
سلام دوست عزیز
اول ممنون از اینکه عاشقانه های حقیر را لینک گذاشتی.
دوم واقعا قلم زیبایی در نوشتن دارید بهتون تبریک میگم شما درست حرفای قلب را بیان می کنید و سوم. من ردپای اونو که بد جوری رو قلبم مونده بر دیده منت میزارم و تا آخر راه میرم که شاید تو رویاهام بیشتر پیشم باشه. چهارم. ایام به کامتون باشه... التماس دعا... یا علی...
هر بار میام اینو میخونم .
چه روان وزیبا کلماتو کنار هم میزاری تا نوشته هایی به این نابی بوجود میاد.