خدایا...
در این ماه مبارک، در این لحظه های ناب یاری ام کن تا غبار گناه و خطا را به باران عفوت بشویم. مددم رسان تا دل به نسیم مهرت تازه کنم از عطر مناجاتت ذرّه ذرّه وجودم را عطرآگین نمایم و به وادی رحمتت راه جویم. عزیزا، توفیقم ده تا از این ماه عظیم بهره جویم و به تو نزدیک شوم که اگر تو یاری ام نکنی، خسران زده وزیان کار خواهم بود.
ماه رمضان ،؛ ماهیه که از طرف خدا به میهمانی دعوت میشیم ، ماهیه که خداوند اونو به ماههای دیگه برتری و سرور ماهها قرارداده ، ماهی پرازرحمت ، ماهی پراز فرصت. فرصتی برای ردشدن از مرزهای تعلق و خواهش . فرصتی برای شنیدن نوای خوش موسیقی استغاثه ی افلاک. فرصتی برای زدودن لکه های کدر از لوح سفیدِ روحت و جلادادن بهش . فرصت شدن ، رشد ، بالندگی ، اوج ، فرصت قد کشیدن ، قد کشیدن تا خدا. فرصت دیدن ، دیدن درون و دیدن از ورای دیگرون. فرصت حضور، حضور در خوان کبریایی و همسفرگی با ملائک در این خوان پر عظمت . حال ای کریما ، ای معبودا ، گریزانم از هرکس و هرچیزی و شتابانم به سوی خودت ! یاریم کن ، که سهمم رو از این خوان کبریائیت بگیرم . خدایا ! حالا که چشمام تاره و بازوهام کم توان ، نمی خوام قدرتشونو به من برگردونی ، می خوام منو قدرتی بدی که چطوردیدن رو ودستگیری ازنیازمندان رو قادر باشم . مهربانا ! یاریم کن که در صراط مستقیمت راهم رو ادامه بدم . فکر واندیشه ام روازگمراهی دورکنم و کمکم کن که درست فکرکنم و درراه تو گام بردارم . یاریم کن تا انسان بودن وانسان موندن رو پیشه راهم کنم . مهربانا ! یاریم کن که کوتاهترین راه وصال به تورو دریابم . من از تو تمنای وصال دارم . ای پناه دلهای خسته ! دلخسته از گناهم و روسیاه از اینهمه معصیت . اما خودت گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله . پس از رحمتت ناامید نیستم و توکل می کنم به خودت که می دونم معبودم متوکلینش رو دوست داره ( ان الله یحب المتوکلین).
حالا خدایا ! آماده ام ، آماده که سهم خودم رو ازاین ماهت پرخیروبرکتت بگیرم و لحظه های پرفیض شب های قدر رو درک کنم وبه آرامشی که تونصیبم میکنی برسم...
الهی !!!
قلب مرا در امتحان تقوا شرکت بده ، آزمایشش کن
اما نگاهت را از من بر مگیر!
مددم کن ، اما رهایم مکن!
الهی!
لحظه های مرا دریاب ، اما چشمهایت را بر من مبند!
خدایا !!!! شگفتا ... من درون دره های پایین دست ایستاده ام ، آنوقت می خواهم ابرها وستارگان را با نُوک انگشتانم جا به جا کنم ! چه آرزوی محال و بیهوده ای . کاش خودم را نمی دیدم ، حتی دگمه هایی را که بر پیراهن تیره ام می درخشند .
خدایا جای پای تورا برآسمان و دریا می بینم ، برشالیزارها و مزارع گندم بر تپه ها وکویرهای داغ و صخره های سرکش ، با این همه چرا پرده های سیاه و ضخیم تردید راکنار نمیزنم؟ چرا آن روز که سیبی سرخ در دست داشتم به تو تعارف نکردم ؟
خدایا مگر من وقتی با تو حرف می زنم ذره ذره آب می شوم ؟ و کلمات یکی - یکی از من جدا می شوند و بر زمین می افتند ؟
خدایا دوست دارم آن قدربا تو حرف بزنم که فقط یک کلمه از من باقی بماند : " تو"
خدایا همه گلهای وحشی که در دستهایم می رویند وهمه رودخانه هایی که درقلبم موج می زنند ، برای تو -- بوسه های بکر و تازه من و کاسه ای که از آن آفتاب می نوشم برای تو -- خیابانهایی که عاشقانه در آن قدم می زنم برای تو ، فقط برق نگاه مهرآمیز تو برای من !
خدایا چه آسان می توان تو را دوست داشت ، بی هیچ تکلف و بهانه ای . بهشت همین حیاط کوچک خانه ماست ، وقتی فرشته ها برای شنیدن نام تو از دهان من ، از پله های عرش پایین می آیند !
خدایا چرا ناامید باشم ؟ چرا برگهای مرده را دور بریزم ؟ وقتی قایق های شکسته هم می توانند آرام آرام مرا به سوی تو بیاورند . چرا ناامید باشم ؟ وقتی هنوز می توانم پنجره اتاقم را باز کنم و صدای قدمهای رهگذران سربلند را بشنوم .چرا نا امید باشم ؟ وقتی هنوز می توانم صبح زود بیدار شوم و قبل ازاین که به زندگی سلام کنم به همه بگویم :
"دوستت دارم "