الهی محبت مخلوقاتت را در دلم افزون کن
تا تجربه ای کوچک باشد، از محبت بزرگت .اما چگونه کوچک خواهد بود، زیرا که تو، در هیچ جای نمی گنجی، جز در قلب پرستندگانت.
پس از پرستندگانت قرارم ده، به زیبایی. شاید که از این طریق ترا شناسم وشناسانم
من از کویری آرام و از خاکی شوره زار به درگاهت زار میزنم؛ با نگاهی پر از ناله و التماس و قلبی پر از گناه.
تمام آنچه را در احساسم جوانه زده بود، به پرواز درآوردهام و بال زنان، به امید رحمتت، از پشت بیشههای غفلت گذشتم و به شوقت نغمه ایمان سر دادهام.
چقدر زیباست لحظههای عظیم و با شکوهِ در مقابل تو ایستادن و پیشانی را بر سجده گاه عشق تو نهادن.
چه باشکوه است هنگام راز و نیاز با تو. چه لحظات نایابی است در محضر تو نیایش کردن. من هستم و آشنایی که اندوه درونم را میبیند. دستهایم، قایقی است که مرا تا دریای آبی نیایش به پیش میبرد و روحم همچون غواصی که، در عمق پاک و زلالش مروارید گران سنگ عشق را غور میکند.
من با نسیم دعا ،به ساحل سکوت نماز آمدهام، و با امواج خروشان وحدانیت، شرک را خواهم شست. آن گاه با سرانگشتان نور، بر سجادهام مینویسم: خدا یکی است.
میخواهم زیباترین جمله جهان را زمزمه کنم، به دور از خیال، خالی از ابهام و به روشنی آب و آفتاب؛ میخواهم بگویم که عشق، زورقی از دریای نعمتهای خداست، زورقی که از آخرین مسافر دریایی به ما رسیده، و زیباترین زیباییها را به تصویر کشیده... .
من با آن همسفر میشوم و گام در راه آسمان مینهم، تا با چراغ امید و رجا تاریکی وجودم را ،به روشنایی تبدیل کنم؛ حال دیگر دلبسته لحظههای مناجات میشوم.
من عشق را، در بیآلایشی شاپرکها میبینم، در کوچ ،ماهیان به ساحل، وقتی همه خوابند، وقتی ستارهها در اطرافم به نورافشانی میپردازند، وقتی تو مرا میبینی و وقتی ره به ملکوت فرشتگانت مییابم.
آه! خلوتم امشب پر از صدای عبور توست. صدایم کن که، فرهاد زمزمههای شیرین توام و از پاکی رحمتت سرشار و در پس این چشمهای اشکآلود، حنجرهام زخمی آواز غربت است و پیشانیام آشنای مهر و سجاده عشق.
من آواره ی نگاه توام و در سجود شرمگینانهام، اوج ذلت را در برابر تو به نمایش میگذارم؛ اوج ذلت بندهای که در زمین، پاگیر است، و عشقِ این خاک ناچیز، زنجیری شده در پاهای زمینیاش.
آن هنگام که در مقابل تو ای نور میایستم، احساس میکنم کلمات همان بغض شکسته قلبم است. حجم احساسم ،چیزی نیست که در قالب الفاظ گنجانده شود و دریایی نیست که، ساحلش امواج سطرهای کاغذ باشد؛ حس نابی است، فراتر از اینها.