می دانم که میدانی

خدایا

خدایا یاریم ده تا کنار تو بمانم، به کسی جز تو دل نبندم و عاشقانه به همه، به همه کسانی که در فقر و رنج به سر می‌برند یاری دهم

هر گاه درون سینه ام دنیایی از ناگفته ها سنگینی می کند، به خاطر می آورم که در پیشگاهت نا گفته ای ندارم، چرا که تو ناگفته هایم را می دانی و ننوشته هایم را می خوانی و این یاد از سنگینی سینه ام می کاهد و باز آرام می گیرم.
می دانم که می دانی! اما دوست دارم برایت بگویم. دلم می خواهد با تو سخن بگویم. می دانم که می دانی چه می خواهم بگویم، هر چند خود نمی دانم.
می خواهم با تو از تو بگویم. از بزرگیت، از اینهمه لطف و کرمت، از عشقت.
معبود من!
بر زبان ناتوانم قدرت ده، تا در مقابل اینهمه احسانت، ذره ای شکرگزار باشم.
بگذار از عشقت بگویم؛ از اینکه چقدر دوستت دارم، از اینکه چقدر خرسندم که تو را دارم که بنده‌ی توام، اما گفتن از عشق تو آسان نیست. ادعای عاشقی در برابر تو و عشق سرشارت بر مخلوقاتت دور از ادب است و من شرمسارم از اینکه تو اینقدر عاشقی و من...
بار الها!
به خودت قسم، همیشه تو را شکر می کنم که تو را دارم، هر چند که ایمانی کم، سست و ضعیف دارم.
آری تو را شکر می گویم، فقط و فقط به خاطر خودت. می دانم که می دانی!
عزیزا!
در هر حالی، در خوشی و ناخوشی، در گرفتاری و آسایش، در شادی و غم، در سخت‌ترین لحظات زندگیم، زمانی که با تمام وجود،   رو به درگاهت آورده ام و گریسته ام، تو را شکر گفته ام. می دانم که می دانی!
حتی آن زمان که بنده ای از بندگانت به بدترین وجه مرا آزرده اند، دم نزدم و تنها تو را شکر گفته ام. می دانم که می دانی! و می دانم که می بینی!