تــرانــه ها

تازمانیکه میتوانیدسخن بگوئید، بگذارید کلامتان مهرآمیزباشد!

پیش ازآنکه دست ها ازحرکت بازبمانند، بیائید هراندازه که می توانیم ببخشیم !

تازمانیکه ذهن میتواند کارکند، بیائید اندیشه های پاک ، بزرگوارانه ومقدس داشته باشیم !

وازهمه مهمتر، بیایید سرای خودرا تازمانیکه چراغ آن هنوز می سوزد، آماده وبه سامان کنیم .

 

 

در ژرفنای وجودم زمزمه ی ترانه هایی را می شنوم که نمی خواهند به جامه ی الفاظ در آیند.

ترانه هایی که دانه ی افشانده در کشتزار دل مرا می رویانند و نمی خواهند بردل سپید این صفحه نقش بندند. مانند غلافی شفاف عواطفم را فرا گرفته اند. چگونه می توانم  آه ، معنایش را از نهاد ایمن خویش برآورم. چگونه.

آنها را برای چه کسی برخوانم ، حال آن که به سکوت خانه ی جانم عادت کرده اند.

اگربه دیدگانم بنگری خیال آنها را می بینی  واگر کناره های انگشتانم را لمس کنی ، لرزش آنها را در می یابی .

حرکت دستان من بیانگر آنهاست ، چنان دریاچه ای که درخشش ستارگان را باز می تاباند و اشکهایم آنها را آشکارمی کنند، همچون قطره های شبنم که ازگلسرخ ، هنگامی که ازحرارت نیست می شوند ، پرده برمی دارد. ترانه هایی که آرامش آنها را پخش می کند وفریاد ها فرو میگیرند ورویاها تکرار میکنند و بیداری ،آنها را نهان می دارد.

آنها ازانفاس شکوفه ی یاسمین عطرآگین تراند، کدامین حنجره است که ازآنها دوری گزیند؟  پس کدامین تارها آنها را نواختن توانند.

چه کسی می تواند غرش شکننده ی دریا وچهچهه ی بلبل را فراهم آورد؟