برمعبد مقدس نیاز

خدایا ، خداوندا! من بسیار سرگردان بوده ام . من مدتی مدید سرگردان بوده ام . من بسیارسرگردان و دورافتاده بوده ام . بسوی تو می آیم . خسته و باکوله باری سنگین ، هرچند لبریز از تقصیروگناه ، مالامال از ضعف و کاستی . بسوی تو می آیم  . همانگونه که هستم . مرا بپذیر و آنگونه که می خواهی بساز. مرا بساز، شکل بده وبتراش ، چنان که موجب شرمساری تونباشم. من شکایتی نخواهم کرد . من خواست تورا می پذیرم و درهمه ی فراز ونشیب ها وتغییرات زندگی ، شادمان خواهم بود.

 

لبانم را با آتش مقدس پاک داشتم تا ازعشق سخن گویم ، اما وقتی زبان گشودم دیدم که سخن نتوانم گفت.

پیش ازآنکه معنای عشق را بدانم ، ترانه هایش را می سرودم . اما وقتی عشق را شناختم ، واژگان برزبانم نفسهایی سست ونغمه ها درسینه ام آرامشی ژرف شد.

هان ،  به من بگوئید شراره ای را که درون سینه ام برافروخته اند که توانم را درکام خود می گیرد واحساس وامیدم را می گدازد، چیست ؟

این دستان پنهان نرم وخشنی که درلحظه های تنهایی وخلوت ، روحم را فرو می گیرد ودرجگرم شرابی آمیخته به تلخی ولذت واندوهی شیرین فرو می ریزد، چیستند؟

سرگشته می شوم . چرا که درسرگشتگی غصه هایی است که درنگاه من ازآوازخنده وشادی محبوبتراست . تسلیم قدرت ناپیدایی می شوم که تا دمیدن سپیده همواره مرا می کشدوزنده می کند وازآن ، همه ی زوایای روحم سرشاراز نورمی شوند.

چیزی که عشقش می نامیم ، چیست ؟

به من بگویید رازپنهانی که آن سوی زمانه نهفته وپشت دیدنیها پنهان شده ودرضمیرهستی خانه گزیده است چیست ؟

به من بگویید بیداری که مرگ وزندگی را دربرگرفته وازآن دو ، عقلی شگفت تراززندگی وژرفترازمرگ ،پدید می آید؟

ای مردم ، به من بگویید، آیا درمیان شما کسی هست که وقتی سرانگشتان عشق به روحش برسد، ازخواب زندگی برنخیزد؟

آیا درمیان شما کسی هست که برای رسیدن به محبوبی که دلش اورا برگزیده ، دریاها ودشتها را نپیماید وکوه ها ودره ها را پشت سرنگذارد؟

روزوروزگاران میگذرد وچون شب فرا می رسد وگذر رهگذران پایان می یابد ، آوایی بگوش میرسد که : زندگی دونیمه است . یک نیمه ی آن بردباری ونیمه ی دیگرسرکش وآتشین است . عشق همان نیمه آتشین اوست.

 

آنگاه به مکان مقدسی می آیم  وبافروتنی وخاکساری ونیایش کنان به سجده می افتم وفریاد برمی آوردم :  پروردگارا ! مرا خوراکی قرارده درکام شعله .  ای خدای من ! مرا خوراک آتش مقدس مقرردار.