عشق وهستی

 

قلم را برروی برگ برگ این کاغذ سپید نهادن وراز درون را برسینه سپید آن پراکندن .  اگرحرف درون را برروی آن نریزیم ، چه کنیم .

حال در خود انفجاری از پرواز، مثل : پرکشیدن تند و نرم ، دهها کبوتری که همیشه در انتظار پروازند و دور بام دوست چرخ می زنند، می بینم .  و همان حال چشم برسینه آسمان پاک ومهربان می دوزم . تا بپرم ، بگردم ، بچرخم و طعم خوش رهایی را درخویش حس کنم  و در چنین دم هایی پاک و روحبخش و زیبا زندگی کنم . چرا که هستی بهانه ی زنده بودن و عشق ورزیدن و درخود غرق شدن است .

آخر نه اینکه فهمیدن کاردل است و زیبائیها و خواستن ها خود به خود اعضاء خانواده ی دلهایند. هرخواستنی مال دلیست که آن را بفهمد و حس کند. لبخند صبح ، نازشکفتن یک شکوفه ، زیبایی یک اندیشه ، اینها همه مال یکنفرومال دلیست که بااینها آشنایی دارد، می فهمد ودرمییابد.

مگرنه اینکه زندگی هیچ نیست جز فراموشی – و خوشبختی هیچ نیست جزلذت .

مگرنه اینست که دراین دنیا ، دنیایی که برای من است ومن برای او، اویی که تمامی نیازم دربرآوردن خواسته ام سیراب می شودو تمامی وجودم وقف درآستانه ی نیازم وغرورم که بربلندای خواسته ونیازم میشکند و در پایش ریخته می شود.

من دوست داشتن را میشناسم . همینطورمعنای وسیع وعمیق آن را ، ونیز عشق ، دوست داشتن ، درد ، شک و اضطراب را . هرموقع به آنها می اندیشم پای خشن عقل پایمال می شود وازکنار او می گریزدو مانند گلبرگهای لطیف غنچه ایی ناشکفته درلای انگشتان پژمرده می شود و درآن حال خود را به خویشتن پاک وزلال خویش میسپارم و به احساس شسته وصاف خود تکیه می کنم وبه وجدان راستگویی که ازعمق فطرتم سرچشمه میگیرداطمینان میکنم وآنها را به روشنی وسادگی استشمام می کنم ، لمس می کنم حتی وزن هرکدام را حس میکنم ، میشنوم و می چشم ودرمییابم . واینک درقلب مرکزیت این دنیاایستاده ام و چشم براه فردا، به طلوع ، به نوروروشنی ، به آفتاب می اندیشم . هرکسی باآن خاطره وخیالی زندگی میکندکه همدم خلوت تنهایی ویادآورسرگذشت ویادآورسرشت وبازگوی سرنوشت اوست . پس چه نیک است دیروزراازیاد ببریم و فردا را به یاد بیاوریم که ازانتظارچشم بپوشیم که تسلیم ونومید نشویم تا بتوانیم به سمت خوشبختی روکنیم وگام برداریم .

 

درحلقوم هردردمندی ترانالیدم                                   درچنگ هرنوازنده ای تورا نواخته ام

درزبان همه ی شاعران تورا سروده ام                       درخلوت تنهایی برای توگریسته ام

درهمه ی دلهای عاشق بخاطرتوتپیده ام