عرصه وجودی انسان

 

زندگی هرگزایستادن ودرنگ کردن ، حتی استواری وپایداری نیست.

زندگی چرخیدن وچرخاندن وجاری شدن وجاری ساختن است .

هستی شیفتگی وآشفتگی است . اگر گرمای زندگی را پذیرا شوی ، بالها ازتن توخواهد رست . آنگاه خواهی دانست که زمین تا آسمان راهی نیست ، ما به آسمان میرویم تاآوارگی ابرواری را آغازکنیم ومیدانیم که آسمان نیزواپسین منزل نخواهدبود ومیدانیم که آوارگی جادانه خواهدبود.

زندگی درخویش فرو شدن وازخویش بیرون آمدن است .

ای آنکه کلام مرا می شنوی ، گاهی باخویش خلوت کن ، همانند قلبی درکارانبساط همه ی خون های خویش را به اندرون فراخوان . ازخویش سرشارشو واز خویش سرشارباش .

گاهی نیزازخویش بیرون خرام ، همانند قلبی درکارانقباض همه ی خون های خویش را ازاندرون ، بیرون بران ، ازخویش تهی بمان وازخویش تهی باش .

توهرگزازدریا کوچکترنیستی اوعرصه ی جزرومد است ، دریا شبانه روزی یکباراست اما، جزرومد توساعتی هزاربار.

ازقلب تپیده ی خویش جزرومد درونی را فراگیر، تاهمواره خون تازه ، به رگ های روح خویش توانی رساند، آب نمی دانست چگونه باید باشد به استواری وپایداری کوهوار، به چرخندگی وگردندگی خورشیدگونه ، به خشمگینی وگستاخی سیلاب ، به روانی آرام رودخانه ، به بیقراری وسرآسیمگی امواج ، به معراج وذرات بخار، به جزرومد، به ازخویش بیرون آمدن ، ودرخودشدن های پیاپی و....

می اندیشید ونمی توانست راهی ازمیان این همه راه برگزیند. دوری به نزدیکی وجدایی به پیوند خواهد انجامید. درست ازجایی که فکرش را نمیکنی به تویاری خواهدرسید. سرانجام همه به اصل خویش بازخواهیم گشت .

می رویم تاهوا را ازطراوت سرشارکنیم ، تاغبارازچهره ی جهان بشوئیم ، تا خاک را ازهمه ی رنگهای زنده باورکنیم .

زندگی همواره یکسان نمی ماند، زمستان باهمه ی سختی هایش دوست داشتنی است .

بودن فارغ ازآزرده شدن نمی تواند بود، به اندک رنجی ازکوره درنباید رفت .

شمایان دراین سرما پوشیده وچتربدست این سو وآنسو می شتابید اما من هم چنان عریان به پیش می تازم . هیچکس ازبادزمستانی سخت جانترنیست، باران وبرف وتگرگ همه برای بارورشدن زمین آمده اند . بهاربعداززمستان ، زیبا ودل انگیزاست .