بشر همچو کف امواج دریاست ، که پیوسته درسطح آب غوطه وراست . وقتی که باد می وزد به سرعت ناپدید می گردد، گویی هرگزوجودنداشته است .
بدینسان زندگی ما انسان ها نیز بانسیم مرگ ، وزیدن میگیرد.
حقیقت زندگی ، درخود زندگی است ، نه دررحم مادراست ، ونه پایانش دربسترخاک.
زیرا درزندگی ابدی سال های عمرما که می گذرد، لحظه ای بیش نیست . دنیای جسمانی وهمه ی آنچه دراوست ، درقیاس بابیداری ، همان چیزی که ما آن را ترس ازمرگ می نامیم ، نیز رویایی بیش نیست.
ما هیچ نیستیم جزذرات ناچیز وفانی درفضای بی انتها ونمی توانیم جز اطلاعت وتسلیم دربرابر قدرت خداوند بزرگ ، کاری کنیم .
اگرعشق بورزیم ، عشقمان نه ازماست ونه برای ماست .
اگرشاد باشیم ، شادی دروجودما نیست درنفس زندگی است .
واگررنج کشیم ، دردما درزخم مانیست درقلب طبیعت است .
غم احساسات را ملایم میکند. و آن کس که غم ندیده است لذت را هم هرگزنخواهددید. رازقلب ، پوشیده درغم واندوه است وتنها باغم است که لذت را مییابیم . درحال که شادی فقط درخدمت پنهان کردن اسرارعمیق زندگی است وشادی قلب زخمی راالتیام می بخشد.
زندگی باعشق همان زندگی باخداست . شناخت عشق ، شناخت خداست . هیچ دلیلی برای وجود خداوند بجزعشق نیست ، همچنین هیچ راهی برای پرستش اوبه غیرازعاشق شدن وجودندارد. واما معبد عشق دردل همه وجوددارد. نیازی به ساختن این معبدنیست . مدتهاست که این معبدرا فراموش کرده ایم وتنها باید آن را دوباره به یاد آوریم .
خداوند رحمت وبرکت است . خداوند لطافت است وهرچه انسان لطیف ترومهربانترشود ، بیشتردردسترس خداوند قرارمیگیرد.
ازکتاب مذهب عشق
(جبران خلیل جبران ) |