حقیقت دنیا وزندگی

خوشا، خوشا زیبایی کوهها و دامنه با صفای آن و آن سایه اسرار آمیز و آن برف های سفیدی که چون موی پیری بر سرکوه  نشسته .

خوشا، آن اشعه طلایی خورشیدی که برروی برف های نقره فام  پرتوافشانی می کند و روح امید و نشاط را جاری میکند.

 

چه لذتی دارد طبیعت برای دل های غمدیده  و برای روح های حساس، که در پی حقیقت روزگار دراز رنج می برند. و در آخراز مردم کناره میگیرند و به کوه وطبیعت پناه میبرند و برای رسیدن به هدفشان ازطبیعت یاری میجویند. دراین لحظه های دلتنگی ازاین غوغای زندگی دورمی شوم. تا به طرف آسمان بنگرم و در عظمت این فضای بیکران تاملی داشته باشم. چرا که اسمان نیلگون جلوه ی خاصی دارد که چشم را محفوظ و روح را آرام می کند. دنیای تفکرو اندیشه چون دریائیست بیکران، کسی که برساحل ایستاده ازجلوه ی آب ها و موج های آن لذت می برد وکسانی نیز که پایشان لغزیده و درآب افتاده اند بیهوده درآغوش امواج دست و پا می زنند وعاقبت هم به جایی نمی رسند پس به این نتیجه که ما خودمان را نمی شناسیم و نمیدانیم چیستیم؟میرسیم.

واقعا هیچ نمیدانیم و ناچاریم روی همه چیزها یک علامت استفهام بگذاریم و بگذریم .  روزگار وزندگی به مانند باد وبخارمتذلزل و ناپایداراست  و همچون سایه ناپایداریم وچون خاک بی مقدار، ازکجا می دانیم که تا فردا زنده خواهیم ماند. پس گذشته مان در ورطه ی نیستی و آینده ایی که هنوزنیامده . اینست که حس میکنم طبیعت مرا به این دنیا آورده وطبیعت مرا ازاین دنیا بیرون خواهد برد. اینک من جریان کارخود را به دست اوگذاشته ام ومیدانم که هیچوقت با مخلوق خود دشمنی نخواهدکرد.

 

خوشبختی ، احساسی است شیرین و فرح بخش که ازروح مان برمی خیزد درست مثل حبابهای رنگارنگی که از وزش  نسیم و تابش آفتاب برروی استخری پرآب بوجود می آید وهم اینکه، احساسات از وزش ایستاد، آن حبابهای فریبنده ازمیان می رود و به جای آن جزء تاسف بیهوده چیزی نمی ماند پس گاهی تیرهای الهه عشق چنان برجان می نشیندکه ازتیرهای زهرآگین، الم انگیزتر است .

 

می دانم که باید دوست داشت تا دوستمان بدارند ومی دانم که دامنه محبتم را باید چنان بزرگ بگیرم که همه بتوانند درآن جای گیرند چرا که خوشبختی حقیقی را دراین صورت درخواهم یافت. ودرآن ضرورت جهان وهرچه درآن است زیبا وقابل پرستش خواهدشد.

 

می دانم روح هرکسی به مانند چاهی است که ازتراوش وعواطف خاص دیگران آبش فزونی میگیرد و احساسات مهرو محبت در اعماق آن به جوش می آید. آیا بنظرتان گلی که درگلستان از زیبایی خود دیدگان را خیره می کند، هم اینکه چیده شد، پژمرده نمی شود وازمیان نمی رود. پس دقایق الفت ودوستی نیزخیلی زودگذر و زود فانی می شود. مثل برفی که سطح آب را پوشانده و درزیرپرتوآفتاب می درخشد، چیزی نمی گذرد که با جریان آب همراه شده می رود و اثری ازآن به جا نمی ماند.

زندگی چیست؟ روزو شب هایی که پشت سرهم می آید ومی رود و قسمتی ازآن به دوستی وقسمتی به دشمنی ، امروز زنده ایم و بامسرت روزگار را سپری می کنیم هم اینکه شب می شود درمیان رویاهای خود غرق می شویم . آیا بهترنیست که به محیط پیرامون وافراد، به دیده ی حلم و متانت نگاه کنیم و موقعیت آنها را به خاطربیاوریم چرا که من نیز همیشه به خاطرخواهم داشت که اذیت کشیدن بهترازاذیت رسانیدن است ، اذیتی که ازدیگران به ما میرسد هرقدرهم سخت باشد زود میگذرد، هرچند مدتهای درازاززندگانی ما دچاراضطراب و پریشانی شود. صفا ویکرنگی وتجلیات رحمانی کدورت باطن وظاهررامی زداید. پس بیائید قدریکدیگررابدانیم وبه هم مهرورزیم.

                        

 در نگاه ماه خم میشوم – تا با لحظات بی حنجره ام ، مشق آواز کنم – افق های خیس را، سفرمی کنم – تا کوچه های یک لبخند با سرودی ، ازجنس سپید اقاقی.