انتظاروداع آخرین

 

هم چنانکه درپایان روز زیبا، آخرین شعاع خورشید فروزانترازهمیشه می تابد، آخرین نسیم روز لطیف تر ازهمیشه می وزد. من خویش را برای زیباترین نغمه خود، آماده می کنم . شاید به زودی نوبت سفر آخرین من فرا رسد وشاید پیش ازآنکه عقربه ساعت درگردش شصت قدمی خود ،پای پرصدای خویش را ،برصدف درخشان نهاده باشد، خواب عمیق گور، دیدگان مرا، برای همیشه فرو بندد. شاید پیش ازآنکه مصرع دوم این بیتی راکه آغاز کرده ام به پایان رسانده باشم ،قاصدک مرگ، که پیشاپیش، سراغ قربانی تازه می گیرد، باصدای بلند ، نام مرا درین راهروهای تاریک وبلند برزبان راند ولبان مراکه درجمع تنهائیم پیش ازگفتن قافیه آخرین خاموش کند ومرا زنجیربدست ازبرابر همدردان تیره روزم که همه پیش ازپیام موحش، قاصد مرگ را می شناختند وحالا دیگربامن آشنایی نمی دهند، بگذراند. زیراکه اززندگی خسته شده ام .