حریم امن خدا

ای رئوفا ! ای بخشاینده و ای عاشق ! ای صاحب غروب زیبا ! ای خالق باران رحمت ! ای مطلق هرچیز! ای صاحب هرنسیم ! ای آنکه بی اذن تو برگی ازشاخه جدا نمی شود وقطره ازآسمان نمی بارد ! ای تمام معنی هرچه زیبایی است ! ای پدیدارکننده مه وباران ! ای خالق بوی خاک پس ازباران ! تورا به وجودت قسم ! تورا به لحظه ای که دلها برای شنیدن صدایت می تپد ! ازگناهان ما بگذر- ما را درکنار خودت محشورکن – ما را به رضایت به بهشت بفرست ما را به لیاقتمان راهی رضوانت کن . خداوندا ما رابه رحمتت مورد قضاوت قرارده نه به عدالتت . چرا که رسوای جهانیم .

گاهی فکرمی کنم که این نوشتن چیه که میتونه اینقدروجود آدمی رو به  آرامش برسونه و یا این دل سپید این صفحه چطوریه که با نوشتن ناآرامیها که به اسم درد خلاصه میشه هیچوقت  لب به اعتراض وا نمیکنه و هر بار و هر باری که دلش سیاه میشه باز یه جورایی یار و همراهه و با شنیدن حرف های غم انگیزمون می خواد یجورایی با سپیدیش دل سیاهمون رو پاک و آروم کنه . شاید اینم یه جوررازونیازه باخداست که میخوایم درعین گفتن به ثبتش برسونیم ... پس ای دل من بزارکه بازهم بنویسم و بنویسم . شاید که با نوشتن کلماتی که تنها همدم وهمراز منه بر این صفحه ، ماندگار باشه . تا شاید ، آرامشی بر وجود خسته ام بشه . اما ... اما با اشکم چه کنم ؟ با اشکی که گویی نمی خواد نگاشته های من پا برجا بمونه . می خواد بنوعی با غلتیدن به روی  صفحه سپید ، همراه بودن خودش رو به تثبیت برسونه . شاید بشه گفت ، اون هم منو بگونه ای می خواد مجازات کنه . گاهی اوقات ، موقعیکه زمان سپری و به آخرمی رسه  ،  تنها آرزوم در دو کلمه جای می گیره : آزادی روح .  اما رهایی ازدنیای بدی ها ، اسیری درعذابی بزرگتررو برام در پیش  داره ، اسیری در برزخ اعمال . چه سنگینه درد هرچیزی که وجودرو اسیر خودش میکنه ، چه سنگینه درد گناه  و چه ملال آوره  انتظار .

آی آدما اصلاازشما می پرسم ، تابحال شده سنگینی رنج ها و سکوت لحظه ها به شما غلبه کنه وغمی بغض آلود تمام حجم بدنتون رو احاطه کنه . یا تا بحال شده فریادهایی که سالهاست توکنج  سینه ات زندونی شده اونقدر فشار بیارند که ناچار بشی سکوت رو بشکنی ؟ یا شده سیلی ازاشک پشت پلک هات جمع بشه و قطره ای ازمژه ات  سرازیربشه و تو بمونی با باری ازمشکل درفراروئی درازونامطمئن ؟   

من فقط و فقط  به درگاه حق رو می کردم هق هق کنان دست به طرف آستان ملکوتیش درازمی کردم و ازدستگاه روزگار شکوه سرمی دادم ! بهش میگفتم : ای بی همتای یکتا  توجواب سلامم رو بده . خدایا شنیدم که هرجا امید باشه و دل خسته ای ، توهم اونجا هستی . شنیده ام و می دونم هرجا نیایش باشه توهم همونجایی ، تو برای من و دل سوختگانی مثل من ماندگاری همیشه ...

خدایا ، ما بنده هات ، چون دیوار کوتاهیم و اسیردسیسه های این زمین خاکی هستیم . مایی که درسراشیب سراب گناهان ، می خوایم سیراب  بشیم و همه چیز و همه کس رو فدای خود خواهی خودمون کردیم . پس ای مهربون خدا دریاب مرا ... منو که فقط  تورو صدا میزنم و می خوام . من به  ابهت وشکوه  تو می نازم که خورشید با تمام بلندا و روشنی اش ازتومقام گرفته ودریاها با این همه مهربونیش و بخشش اش ازتویاری گرفته و کوهها با تمام استقامتشون با یک نگاه تو خُرد میشن ومن بخودم  مینازم چرا که از تبار انسانهایی ومیان انسانهایی هستم و نفس می کشم که تورو به من شناسوندن و نام تورو به زبون مییارن . هیچکس و هیچ چیز نمی تونه تورو از من جدا کنه . مگه نه اینکه هرکسی کعبه ایی داره ومن هم دردلم کعبه تورودرست کرده ام تا دورت بچرخم و سینه ام ازهر چی ناپاکی ، پاک بشه و وسعت نام تو ، توسینه ام رو گشاده و صبرم رو زیاد کنه ... خدایا ، هرچند که ناتوانم و قلب کوچیکی دارم اما یاد توقلبم رو به وسعت کهکشانها می رسونه ... خدایا این روزها حال وهوای عجیبی دارم ، بی بهونه و بی نشانه دلتنگی هایی دارم ... این دلتنگی ها خبرنمی دن که چی می خوان وازمن چی میخوان بگیرن یا چی میخوان  بهم بدن . این دلتنگیها مخاطبی جز تو ندارند وصاحب این نوشته ها ازبی کسی و غمناکی سراغ تورو گرفته می دونم  که برای  چیزی منو آوردی . خدایا اومدم  تا بگم در سرمای  سکوت  این زمین خاکی ، در پشت این احساسات  تلخ و غلط آدمی این روزگار و درکوچه پس کوچه های این دنیای بی وفا من هم ازگمشدگان هستم ... بیا و راهنمایم باش تا مقصد نهایی . خدایا کمکم کن تا آوازهای تهی این جمعیت بی شمار رو به نقطه پایانی برسونم . آخه توخودت وعده دادی که تنهامون نمیزاری . خدایا این منم بنده حقیر و ناتوانت که می خوام سبز سبز فکر کنم وهمین جا ، تویه گوشه ای ازاین کره خاکی منتظرمی مونم ومی شینم وخودمو موردامتحان قرارمیدم و روزها تومی شمارم که زود بگذره تا درسفری آروم وابدی ببینمت . خدایا تورو بیشتر ازشکوه های باشکوهم دوست  دارم ...  به ستایش و نیایش تو سوگند ، همه داشته های من بخاطرتو و فدای توست . پس ای ...

خدایا ! مرا در جهنم سوزانت ، آنجا قرار بده که بهشت هویداست ، تا لبخند وانعکاس نوربنده های با اخلاص ات  ، تازه ام کنه .

خدایا..... ! می خوام بازهم حرف بزنم می خواهم بازهم حرف بزنم . یک بار دیگر مثل همیشه . اما بازهم همان حرفای تکراری تکراری ، که خودت می دونی .  ایزدا به جز تو به چه کسی پناه بیارم   و راز دل بگم  می دونم که فقط تویی که خدایی ، و هیچگاه  از من خسته نمیشی .

ای کاش ...ای کاش می شد رفت به افسانه ها . کاش می شد لوح های جادویی رو کنار هم گذاشت و به روح ها پیوست .خدایا تویی که  بهترین شنونده و تواناترینی .

خدایا این روزگار، چه روزگاریست که  ... یکی می ره و یکی  مییاد ، یکی می نویسه  و یکی می خونه  ، یکی می خونه ویکی  می شنوه  ، یکی به وصال می رسه  و یکی  به فراق و بلاخره یکی گریه میکنه  تا یکی  بخنده .

رسم بازی روزگار اینه تا نگریی نمی خندند، تا نخندی نمی گریند. وقتی آسمون بارعد و برقش به زمین می خنده  زمین و زمان گریانند ،  زمین ودریا گرفته و نالانند  و وقتی آسمون می گرید، زمین و دریا خوشحالند .. پس ای آسمان فقط تو نخند تا همه گریه کنند فقط تو، فقط تو گریه کن تا همه بخندند.


نمی دونم تا بحال چقدر خندیدم و از خنده ام چقدر اشک روان شده ، ولی ای تمام هستی ام ، تو به من کمک کن تا هیچ وقت خنده ام باعث بارانی شدن چشم عزیزی نشه ، حاضرم بگریم، اگراز گریه ام کسی می خندد .

 

پروردگارمهربانم هرآنچه که ازجانب توبرمن رسد ، لطف توست . سختیهایی را که برمن فرو می فرستی را نیزدوست می دارم . شکرگذارنعمت هایت هستم که این عین صواب است . می دانم که دربوته آزمایش قرارگرفته ام ودرزیرنگاه توروزگار می گذرانم ، اما مگرنه اینست که سوخته دلان را به حریم حرمت راهیست که جزبه کرامتت ازآنها پذیرایی نمینمایی؟ پس چه شده که اینگونه دراین حالات به سر می بریم وغافل ازاحوال گشته ایم . مگرنه اینست که دل شکستگان را پناه تویی وشرف وجودیت آرام کننده ایشان است ؟ پس آرامش من کجاست ؟ وشاید که من هنوزبه این مقام نرسیده ام .