کوله ی زندگی

خدایا خدایا خدایا خدایا خدایا.... 

 

   

توفیقم ده که بیش ازطلب همدردی ، همدردی کنم
بیش ازآنکه مرابفهمند ،  دیگران رادرک کنم
بیش ازآنکه دوستم بدارند ، دوست بدارم
زیرا درعطاکردن است که میستانیم ودربخشیدن است که بخشیده میشویم ودرمردن است که حیات ابدی می یابیم 

 

کوله بار سنگین بودن را ، بر پشت کوله ی زندگی ام می اندازم ، سفرم را آغاز می کنم . در این راه ، با همسفرانی  همراه می شوم که بر پلکان آبی آسمان قدم می زنند تا سوار بر رنگین کمان ابرها ، از دست زمانه ، کلاه سپیدی برسر گذارند.

در راه ، زمانه کوله ی زندگی را از دوش آدمیان برمی دارد و آن ها را به اسارت خود درمی آورد وحالا، همسفر و همراه من بیا  با هم سپیدی را ، از میان تمامی رنگها برگزینیم و به راه خویش ادامه دهیم تا در راه مسافرانی گمگشته نباشیم ، قطعا" جاده اصلی را پیدا خواهیم کرد . جاده ای که به خدا ختم می شود . اما این تنها احساس من نیست . بلکه احساس تمامی انسانهائیست که درگستره ی بودن درناهمواریهای زمانه به دنبال هموارها می گردند ، شاید این احساس ، همان عقاب تیزبینی باشد که برقله ی کوهی نشسته و به دنبال شکاری میگردد وحتی احساس مورچه ای که به دنبال گندمی این سو و آن سو می رود.

ای انسان هوشیار؛ با من به جولانگاه خاطره ها بیا ، تا ببینیم موسیقی آفرینش در میان مردمانی که گذر ایام ، دفتر زندگانی آنان را درهم پیچیده ، چه مقام وارزشی دارد .

 اینک من نیز با دستانی تهی ، هدیه ای ارغوانی را به تمام آدمیانی که بربودن خویش می اندیشند ، تقدیم می کنم. چرا که من بودن را در نبودن یافتم.

پس با من همراه شو تا سفری را به فراسوی بودن ها آغاز کنیم و زمانی که پرواز را آغاز کردیم درمی یابیم که : 

 

 

«چقدربادیگران متفاوتیم»