سرنوشت

 

آمدم به دیدارت ولی همراه اندوه    آمدم ولی با دیدگان شسته در اشک

آمدم ولی همچو گل پائیز دیده       شادابی اش بر باد رفته، رنگش پریده

گفتم شگفتا، ای دلارام ، ای پناهم

این خستگی از چیست در چشم سیاهت، رفته چرا لبخند گرمت

این سایه غم چیست در موج نگاهت

او:  همراه آهی گفت: زیرا که من، درپنجه تقدیر اسیرم

من درحصار سرنوشتم