خدایا !!!! مرا به سمت خورشید مهرت بخوان ! دلخسته ترازآنم که با نسیمی ، ثانیه های بهار را به خاطر بیاورم ؛ هوایم را طوفانی کن ؛ گام های لرزانم را استواری بخش و نگاه غم انگیزم را به افق های پر طراوت عشق ، دعوت کن ؛ یاری ام کن تا حضور نورانی ات را همیشه احساس کنم ! اینک بهارآمده است . این روزها وقتی پروانه های رنگین بال برشانه هایمان می نشینند و می گویند: « بهارآمده است». وقتی ابرها همه ی گلدان های خانه مان را ، در آغوش می گیرند و بر بنفشه ها ، باران می پاشند. وقتی بوی خوش خاک باران خورده ، ازلابلای پنجره اطاق ، به بسترمان می خیزد، ......... خوبست برای خود خلوتی فراهم کنیم . خلوتی به اندازه قلب یک کبوتر، خلوتی به اندازه گلیم یک درویش. ولی اندیشه های مان را گسترش دهیم وکمی با خود بیندیشیم ، به گذشته، به حال وبه آینده ... بهارباهمه ی زیبایی و عظمت و شگفتگی اش ، درس بزرگی را برای ما دیکته می کند ، درس زندگی دوباره ، آغازیک تحول ، جنبش دانه هایی که درزیرخاک مدفون اند وبا شنیدن پیام زندگی ، ازلب های سِحرانگیزبهار، سرازخاک برمی دارند وقیامتی ازخرمی و نشاط برپامی کنند. آری هرانسانی درکره خاکی به خزان می رسد ، سپس در روز پرسش ، بهاروارسَربرمی آورد و سبز می شود. اگرزندگی برای ما ، شعرسبزی باشد که هرلحظه با آهنگ مهر و دوستی زمزمه اش کنیم ، می توانیم همیشه رنگ و بوی بهاررا داشته باشیم وهر لحظه شاهد رویش صدها گل سرخ در باغچه زندگی مان باشیم و به خاطر رسیدن به دنیا ازهمه چیز و همه کس نگذریم ، زیرا دنیای ماباید پلی برای رسیدن به آخرت باشد. لحظه ها پیوسته می رویند ، می آیند و می میرند، در گذر این لحظه های شتاب آلود ، انسان می تواند خزان را ازسر بگذراند و همواره بهار بماند که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را ، توان دیدن وگفتن را ، توان اندوهگین وشادمان شدن را ، توان خندیدن به وسعت دل را و توان گریستن از سودای جان را و توان به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی را ، داشته باشد. واینک چه نیکوست اگرکه ما ، در سکوت سهمگینی ، نوای محبت پخش کنیم و در کالبد خسته ای ، روح همدردی بدمیم و مهربانی را به اوج خود رسانیم و ابر های سیاه کینه را محو کنیم و کهکشان را از آسمان برداشته و بر دل مان بگذاریم . و یا با آوازهای پُرازمریم ، به دیدارعشق معبود(عشق خدایی) برویم و با همه ی کلمات خوب دوست شویم و برای همه ی دیوارها پنجره ای بکشیم و دردستان همه ی درخت ها پرستویی بگذاریم و پلک های مان را در رود صبحگاهان بشوییم و دو رکعت نمازعشق بخوانیم ………… ویا هرشب دست درآغوش آرزوی زیبا ، برای همه ی کسانی که دوستشان داریم به خواب رویم . باور کنید که دراین حال است که بهار همیشه با ما می ماند ، و با جاودانگی به ما لبخند می زند. بیایید با هم پیمان دوستی ببندیم . و باغچه قلب مان را با سبزینه ی مهری آذین ببندیم که درانتهای صمیمیت روییده باشد.
بیایید دست یکدیگر را به مهر بفشاریم و جام دل های مان را ازیاری و غمخواری لبریزکنیم. بیایید در سرزمینی ساده از خوشبختی ، برای خود خانه ای بسازیم با سایبانی از عشق و فرشی از غرور که پنجره هایش به سوی باران گشوده شود. بیایید درخت دوستی رادرسرآغازیک باغ بنشانیم وازمیوه های شیرینش درکام یکدیگربچکانیم. وبه یادداشته باشید امروز روز مهمانی خورشید است. پس با سلامی آغشته از نور به یکدیگر لبخند بزنید و یکدیگررا دوست بدارید. |