به نام خدا که !!! یاد او آرامبخش قلبهاست در بلندای بامدادی ، ازلطافت عاطفه ها ، خزان با [ شمع آگاهی ] ازخود بیرون آمد و به بهاری دل انگیز وعمیق مبدل گشت . چرا که در قفس تنگ مجال ها ، رخصت برای شکوفایی اندک بود. خزان ، دل را به نگاه بودای وجودش سپرد ، تا درلحظه بدرود ،سوختن تنش از آخرین بوسه داغ را، برای رسیدن به آرزوهایش ،تماشا کنیم . آری خزان ، بهاری شدن را باور کرد ، چرا که نقش بند قضا ، در درون شکوفه جانش خزیده بود . بیا استاد بهار معرفت گردیم ، تکیه گاهی از برای پیچک ، خیمه گاهی امن برای رهگذر درد ، نکته دانی که زیر هجوم خاک ،خاکساری می آموزد و برای بیان عشق ، پشت حرف سکوت ، پنهان می شود. تا تشنه تعریف، آن را تعریف کند ، بیا ......................... تکرار بی فرجام لحظه های سرد یاس را ، در بی پرده گویی فریاد نفس ببینیم . و چون بهار ، حلقه بر گوش برگ های تمنا زده ،آن ها را برشاخ ِِخرد خویش، بیاویزیم . طبیعت؛ شرح حال سوختن شمع خزان ، برای به وصل رسیدن پروانه بهار را، برعاشقان راه معرفت دیکته نمود . تا پرگار ایام نقطه ای برای بهانه ها بیابد ودائم بچرخد دایره وار. |