صدایم کن !

خدایا ! 

  

چه هدیه ای می توانم به درگاهت پیشکش کنم ؟ تمام هستی ام کافی نیست . معشوق در قلبم می جوشد و از چشمانم می بارد.حلقه گلی از اشکهایم برایت خواهم آورد که هر قطره آن نجوا می کند  "معبودم!قلبم از عشق تو شکسته است.در بی کران عشقت خود را از یاد می برم و هیچ می شوم هیچ... ."

 

بخوان مارا ، منم پروردگارت ، خالقت ازذره ای ناچیز.

 صدایم کن مرا ، آموزگارقادرخود را.

 قلم را، علم را، من هدیه ات کردم . بخوان مارا، منم معشوق زیبایت ، منم نزدیک ترازتوبه تو. اینک صدایم کن . رها کن غیرما را ، سوی ما باز آ . منم پروردگار پاک بی همتا.

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم .

توبگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید : ( تورا دربیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد) .

بساط روزی خودرا به من بسپار.رها کن غصه ی یک لقمه نان وآب فردا را.

تو راه بندگی طی کن عزیزا .من خدایی خوب می دانم .

تودعوت کن مرا برخود به اشکی ، میهمانم کن. که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم.

طلب کن خالق خودرا . بجو مارا ، توخواهی یافت. که عاشق می شوی برما وعاشق می شوم برتو . که وصل عاشق ومعشوق هم ( آهسته می گویم ) خدایی عالمی دارد!

قسم بر عاشقان پاک وبا ایمان ، قسم بر اسب های خسته درمیدان ، تورا دربهترین اوقات آوردم .قسم برعصرروشن ، تکیه کن برمن . قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور. قسم براختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد.

بخوان ما را ، تو بگشا لب ، توغیراز ما ،خدای دیگری داری ؟

رها کن غیر ما را آشتی کن با خدای خود.

توغیرازما چه می جویی ؟

تو با هرکس به جزباما چه می گویی ؟

وتو بی من چه داری ؟هیچ !

بگو با ما چه کم داری عزیزم ؟هیچ !

هزاران کهکشان وکوه ودریا را و خورشید و نور و هستی را، برای جلوه ی خود آفریدم. ولی وقتی تورا من  آفریدم ، برخودم احسنت می گفتم.

تویی زیباترازخورشید زیبا . تویی والاترین مهمان دنیایم ، که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت ، تو ای انسان ، نمی خواهی چرا ما را؟

مگر آیا کسی هم با خدایش قهرمی گردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ، ببینم من تورا ازدرگهم راندم ؟

اگرخواندی مرا درروزگارسختی ات  اما ،  به روزشادی ات یک لحظه هم ، یادم نمی کردی ، به رویت ، بنده ام من هیچ آوردم ؟

رها کن آن خدای دور! آن نامهربان معبود! آن خالق خیالی خود را.

این منم ، پروردگارمهربانت ، خالقت . اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی .

به پیش آور دودست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم . لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم.

بگو ، جزمن کسی دیگر نمی فهمد.

به نجوایی صدایم کن . بدآن آغوش من بازاست . برای درک آغوشم ، یک قدم بردار. باقی گام ها بامن .