گفتگوباخدا

باالها !

ای ارمان و مطلوبم و ای خواسته و آرزویم ، سوگند به عزتت برای آرامش قلبم جز تو کسی را نمی یابم . پس مرا قرین نعمت خود ساز تا به یاد تو آرام گیرم

خواب دیدم. در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت : پس می خواهی بامن گفتگوکنی؟

گفتم : اگر وقت داشته باشید.

خدالبخند زد : وقت من ابدى است.

- چه سؤالا تی درذهن دارى که می خواهی از من بپرسی؟

- چه چیز بیش از همه شما رادر مورد انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد.....

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.

عجله دارند که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج سلامتی می کنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده ، زمان حال فراموششان می شود. آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال.

این که چنان زندگی می کنند که گویی ، هرگز نخواهند ،مرد .وچنان می میرند که گویی، هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دست هاى مرا در دست گرفت و مد تی هر دو ساکت ما ند یم.

بعد پرسید م.......

به عنوان خالق انسان ها می خواهید آنها چه درس هایی از زند گی را یاد بگیرند؟

خدا ! با لبخند پاسخ داد: یاد بگیرند که نمی توان د یگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد. اما می توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با د یگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد ،  بلکه کسی است که نیاز کمترى دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ، ایجاد کنیم وسال ها وقت لا زم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشید ن ،بخشش یاد بگیرند.

یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عمیقآ دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که  من اینجا هستم- همیشه /