ژرفای آرامش وجود

معبودا !

 

شکر من در برابر بزرگی مهربانیهایت کوچک است . مهر تو انبوه و زبان من از شمارش آنها قاصرو فهم من از ادراک آنها کوتاه . چگونه می توانم شکر ترا گویم در حالیکه غرق هستم در نعمتهای تو و بهره مند از الطاف بی پایان تو .



این روزها ذهنم آشفته است. می‌دانم این ذهن آشفته نیاز به پالایش دارد.
ولی با مرور دانسته‌هایم انگار آشفتگی‌هایش بیشتر می‌شود.
هر بار با پرسش جدیدی روبرو می‌شوم که به حجم سوالات بی‌جوابم که گاهی سنگینی می‌کند، اضافه می‌شود.
حال می‌فهمم هیچ نمی‌دانم! اعتراف به ندانستن در برابر ذهن جستجوگری که برای نظمش نیاز به دلیل و پاسخ دارد، سخت است.
و دلی پر دغدغه چون طغیان دریایی که در ژرفایش آرامشی ابدی نهفته است و پیوند این طغیان و آرامش را در ساحل انتظار با حیرت می‌نگرم.
دلی که این روزها مثل تنگی کوچک است ،که حجم کوچک ،اما بی‌انتهای وجودم را چون ماهی در خویش جای داده است. دل ماهی هوای دریا می‌کند. ماهی هر وقت دلش دریا می‌خواهد، خودش را در دریای اشک رها می‌کند. خوش رقصیش این روزها در دریای اشک هم دیدنی است.
لحظاتی که پر از رنج و دردند. لحظاتی که تنهایی رفیق و مونس آدمی می‌شود ،و او که خود تنهاست ، تکیه‌گاه همه بی‌پناهی‌هاست. و سکوت می‌ماند که رازها و نیازها با خویش دارد و او تنها شنونده حرف‌های دل می‌شود. و تو دست نیازت را به سوی او بلند می‌کنی، التماسش می‌کنی ،دلت را آرام کند و او چه زیبا آرامش را به دل بی‌قرارت هدیه می‌دهد.
گاهی شُکوه این لحظات آنقدر زیبا می‌نماید که جایی برای شِکوه باقی نمی‌ماند.
و دل می ماند با سه نقطه و یک دنیا فریاد بی‌صدا ...

این روزها حرف‌هایم سنگینی می‌کند کلمات آنقدر سنگین شده‌اند که زبانم را یارای گفتنش نیست و دل عجیب وسیع شده که همه دارایی‌ام را در خویش جای داده است. تنها دارایی و تنها کسی که همیشه با من است. خدایم را ... اما من گاهی گمش می‌کنم و دلتنگش می‌شوم.

خدایا این روزها از تو می‌خواهم توانایی روبرو شدن با رنج و درد را به من بدهی. نمی‌خواهم دردهایم را بگیری. اما توانم را در برابر سختی‌ها و ناملایمات زندگی فزونی ببخش تا با یاد تو با توکل به تو راضی باشم به رضای تو ...