رازهای پنهان

 

در آخرین ساعات شب، نور ستاره ها فروزانتر شده است. من خاطرات گذشته را در سینه ام فشرده ، از ساحل شنزار عمر می گذرم. یک تند باد دریایی حضورش را نمایان میکند و بانگ مرموزی از اعماق دریا برمی خیزد . انگار آب اقیانوس، برای پر کردن خلاء وسیع به شور آمده است؟ یا نه؟ صدای بازگشت قلب من است، که سراسر عالم را در آغوش کشیده و از اعماق دریا، دگربار، بلند است. برای آنان که امواج طولانی، رازهای پنهان را فاش میکند بیش از این اجازه نیست، که بر ساحل بمانند آنان می بایست با وداعی راه خویش را برگزینند.

ندانم آتشی یا آبی ای اشک                  گل داغی ولی شادابی ای اشک

شکستی سیل بند دیده و دل                  که دریایی ترین سیلابی ای اشک

کنار ساحل خاموش چشمم                    درخشان گوهرشب تابی ای اشک

گل افشان کن گذرگاه لبم را                    که خون دیده ی بیخوابی ای اشک

دو چشم مردم اختر شمارم                    شبم راخوشه ی مهتابی ای اشک

نــــــمازم نور معنا از تو دارد                     چـــــــراغ روشن محرابی ای اشک

غزل بی آب رویت گفتنی نیست               برآی ازدل که شعرنابی ای اشک