رویای مهربانی

 

 امروز با تداعی رویای مهربانی تو، به مهتاب می خندم. تنها جایی که می شود مرا در نهایت بودن پیدا کرد حوالی یاد و خاطره هاست. هم آنجایی که سبد سبد غزل به پای تو می ریزد و تو در مضمون سبز نگاه و سبزترین خاطراتت، شاعرانه در تمام بودنم می شوی.

 از زمانی بسیار دور و بعید، از روزیکه در انتهای آن بی تامل تنها، با اشاره ی خالصانه، به قشنگترین رنگارنگ چشمان سبزت و نگاه هایت دلهایمان با هم طاق خورد و تو بی درنگ یک بلور شکسته را هر بار برداشتی و با اولین بوسه ی باران برگونه ی تبدار و فرسوده ی زمین در سپیده ای از سپیده دمان برگشتی و من هر روز، نه و هر لحظه خاطرات بودنت را از نفس نفس کتاب حضورم مرور کردم شعله و راز التهاب لحظه های انتظار را.