به نام آنکه ای کاش زندگی کردنم برای اوبود

الهی  و ربی من لی غیرک ... ای  آنکه  شبانه روز، در رگ  های آفرینش  جریان  داری ، ای آنکه  بی تو هیچ نیست  و باتو تمامت هستی ، هویتی شگرف را تجربه  می کند! از زخم های  کهنه  ام  تنها با تو سخن می گویم  که رازدارمطلقی . مرا دریاب  ودقایق بی پناهم را تکیه گاه باش "  یا ارحم الراحمین " .


وقتی معبودم  می‌خواهم برایت بنویسم‌ ،  دوست دارم از هر آنچه در طبیعت است کمک بگیرم . از یک گل سرخ تنها در بیشه‌ای بی نشان ، از کبوتری که در ابرها لانه دارد ، از چشمه‌ای زلال ‌، آنقدر زلال که انسان حیفش آید قطره‌ای از آن بنوشد ، از شاپرکی که صدای خود را صیقل ‌داده ‌، از پروانه‌ای که هر روز زیباتر می‌شود و از کوهی که هیچ پایی به قله‌اش نرسیده‌ ، از دریایی که هیچ دستی کاکل موجهایش را لمس نکرده است‌ . از قصه‌ای که هیچ گوشی نشنیده است از شعری که هیچ شاعری نسروده و از تصویری که‌هیچ نقاشی آنرا نکشیده است ‌.

خدایا  وقتی که می‌خواهم برای تو بنویسم ، دوست دارم از هر چه درکائنات است کمک بگیرم‌.

 دوست دارم ستاره‌ها را آب کنم و به جای جوهر در قلمم بریزم تاکلمه‌هایم نورانی شوند . دوست دارم در خلوت‌ترین نقطه‌ی ماه بنشینم و حرف دلم را فقط وفقط برای تو بنویسم ‌. دلم نمی‌خواهد هیچکس حتی فرشته‌هایی که در دو طرف شانه‌ام زندگی می‌کنند حرف هایم‌ را بشنوند. من تو را درهمه‌ی کاش‌هایم می‌بینم ، تو را در همه دلواپسی‌ها و دلشوره‌هایم ، در اشکها و شادی‌هایم‌ و هم اکنونم ، در حسرت‌ها و آه‌ها و در سوز و گدازهایم می‌بینم ‌.  من هر دری را به امید تو  باز می‌کنم و هر دفترچه‌ای را به امید خواندن نام توو یاد تو خدایم ورق‌ می‌زنم ‌. من درترنّم هر نغمه و آهنگی تو را می‌جویم و با گل و نسیم و گلاب از تو می‌گویم ‌. چه کنم کلمات نیزگویای حرف دل با تونیستند. هرچند می دانم که حرف های ساکتم را می دانی و می ‌شنوی‌ ، حرف هایی که در چشمها و دلم  زندگی می‌کنند. ‌

گرچه می دانم حرف ها به تومهربان خدایم همیشه وهمیشه رسیده اند ومی رسند وتوپیش تر حرف های وجودیم رامی دانی .

خدایا ، خوب می دانم که باید شاکرباشم درمقابل نعمت هایت و همیشه به یادت باشم ودرخط مستقیمی که بارها و بارها برایمان گوشزد نموده ای باشم.  ولی بااینحال باید بگویم ،  خدایا ، می خواهم ، می‌خواهم که قلبم شعله‌ای آبی و گیرا باشد و من در پرتو آن تا روز قیامت بسوزم و بگویم یا الله مرا دریاب‌   .

من می خواهم پس می توانم

خدایاااااااااا

خواستم توراقادربخوانم ، دیدم قدرت درتوصیف توعاجزمی ماند.... خواستم رحیم بنامم ، دیدم رحمت دربرابرشکوه بی شائبه ات حقیراست ... خواستم کریم صدایت کنم ، دریافتم که کرامت ، گوشه ای ازبی کران شکوهت را درنخواهد یافت .... پس تورا به نامی می خوانم که همیشه برزبانم جاری است :

 ای خدا، ای مهربان دوست داشتنی ، به زبان بندگی وبا لهجه التماس صدایت می زنم : ای خدا ! تنهایم مگذار!!!

سلامی به گرمای خورشید زندگی ، به تک تک انسانهایی که حق زندگی دارند و برای زنده بودن و موفقیت تلاش می کنند .

سلامی گرم و پر از محبت به تمامی دلهایی که عاشق خدا هستند و برای رسیدن به قله های سعادت گامهای استواری برمی دارند و هرگز یاس و نومیدی لرزشی در دیدگاه وزندگی اشان ایجاد نمی کند. 

(حرف دل یک معلول) ، حرف دل همه معلولین که آنهارا بیائید باور کنیم .

اگر من پایی برای دویدن ندارم در عوض قلبی سرشار از امید دارم که می توانم با توکل بر روزنه های قدرت الهی ، قله های بلند سعادت و خوشبختی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارم و به اوج آسمان پاکی و انسانیت برسم.

اگر دستی برای لمس کردن ندارم در عوض روحی پاک و بی آلایش دارم که می توانم با تکیه بر آن به زیباترین و قشنگترین سرزمین عشق برسم و خودم را باور کنم .

اگر چشمی برای دیدن و نگاه کردن ندارم در عوض دلی دارم به وسعت دریا ، که با نور الهی و عشق به آسمان خوشبختی ،  می توانم تک تک ذرات موجود روی کره زمین را ببینم و حس کنم.

اگر گوشی برای شنیدن ندارم در عوض احساسی دارم به پاکی گلهای سرخ و دلی دارم به ظرافت گلبرگهای لاله عاشق ، که با تکیه برعطر دل انگیز گلبرگهای احساسم کوچکترین صداهای روی زمین را هم می توانم بشنوم.

صندلی چرخدار من ، کالسکه ی ذرینی است که می توانم با راندن چرخهایش به سوی آسمان آبی و سرزمین عشق ، به تمامی سرزمینهای آرزوهایم سفر کنم و به تمام رؤیاهای دوست داشتنی ام برسم .

عصای سفید من ، محکم ترین و پاکترین مسیری است که مرا به خدا می رساند و برای سفر به پاکترین و زیباترین جاده های زندگی ، یاریم می کند .

اگر گاهی اوقات دردهایم مرا از ادامه زندگی وامی دارند در عوض اراده ای دارم از جنس فولاد و قلبی دارم از جنس آسمان ، دلی دارم به رنگ خدا و عشقی دارم به زیبایی گلهای سرخ عاشق ، پس برای جاودانه بودنم تلاش می کنم.

استوارترین و محکم ترین دریچه ی امیدم خداست و زیباترین وسیله ام ، قلبی است که پروردگار در سینه عاشقم قرار داده است تا بتوانم به تمامی آرزوهای قلبی ام جامه عمل بپوشانم و به آنچه می خواهم برسم .

من یک انسانم درست مثل تمامی انسانها که حق نفس کشیدن دارند و برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی در تلاش و تکاپو هستند و هرگاه نومیدی سد راهشان می شود با تکیه بر قدرت الهی دلهاشان را آرام می کنند و با یاد خدا به زندگی رنگ امید می بخشند .


من می خواهم ، پس می توانم به تمام آرزوهایم برسم .

من می توانم ، پس با توکل به خدا و اتکا به نیروی درونی ام و یاری تو هموطنم ، به اوج قله های خوشبختی می رسم .


یاریم کن اما نه از سر دلسوزی ، بلکه با عشقی سرشار از نور خدا و قلبی مهربان که خداوند در سینه ات قرار داده است .

مرا باور کن و در هر مرحله از زندگی به یاد داشته باش که من هم نیاز دارم مانند تو و بقیه انسانها برای رسیدن ، تلاش کنم .


وقتی می خوانمت
اجابت کن و هرگاه دست یاری به سویت دراز کردم یاریم کن و این را بدان که من یاری و راهنمایی ات را دوست دارم ، من تمام عشقی را که در سینه ات برای خدا می تپد دوست دارم و این را باور کن که برای رسیدن به تمام آرزوهایم از کوچکترین تلاش کوتاهی نخواهم کرد و ذره ذره وجودم را پرخواهم کرد از عشق الهی و اعتقاد به جاودانگی
من برای خواسته هایم تلاش می کنم و به همه انسانها ، خانواده ام ، جامعه ام و همه دلهای عاشق ثابت خواهم کرد که معلولیت ، نمی تواند مانعی شود بر، سد راهم .

به همه ثابت خواهم کرد که برای برآورده شدن نیازها و امیال و آرزوهایم از تمام روزنه های توانایی ام استفاده خواهم کرد و مطمئنم که با یاری و توکل بر قدرت لایزال الهی به هرآنچه آرزو دارم خواهم رسید .

هرچند که قشنگترین و زیباترین آرزویم همین است که برای رسیدن تلاش کنم و همین کوشش شکست ناپذیر است که به نبض زندگی ام ، ضربان عشق می بخشد و به باورهایم رنگ امید می بخشد .

اگر غمی در چهره دارم بدان که این غم از ناتوانی نیست ، این غم ، غمی است که مرا وادار می کند برای خواسته هایم تلاش کنم . اگر اشکی از چشمانم جاری است بدان که این اشک ، اشک حسرت نیست بلکه اشک شوقی است از قدرت خدا ، اشکی است که با دیدن قدرت الهی درونم غوغا می کند و نتیجه اش قطره اشکهای پاکی می شود که لحظه به لحظه برای رسیدن به مقصد ، یاریم می کند.


هرگاه که با دیدن شرایط من آهی می کشی و چند قدم جلوتر دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و می گویی : خداوندا شکرت . گویی پرنده ی خیالم را به سوی درگاه الهی پرواز می دهی و خدایم را شکر می کنم مرا مایه ی شکرگذاری درگاهش آفریده است ، و به همین خاطر هرگز احساس کمبود یا حسرت نمی تواند مانع رسیدنم شود.


خداوندا یاریم کن تا به آنچه مقدر نموده ای برسم و بتوانم بنده ای شاکر به درگاهت باشم .
یاریم کن تا با نور امیدی که در قلبم قرار دادی تمام قله های خوشبختی و سعادت را فتح کنم و برای رسیدن به تمام آرزوها و جام عمل پوشاندن به رؤیاهایم تلاش کنم و هرگز رنگ خستگی را حس نکنم .
پروردگارا یاریم کن تا عاشقی پاک باشم و برای نفس کشیدنم ارزش قائل باشم .
یاریم کن تا پله های ترقی را یک به یک پشت سر گذارم و به اوج آسمان آبی برسم و قلبم همیشه سبزترین احساس بودن ، را باور کند تا بتوانم لحظه به لحظه به درگاهت نزدیک تر شوم .


«بارالها یاریم کن که تویی فریادرس تمامی قلبهای عاشق درگاهت »

السلام علیک یا ابا عبدالله

دارد پلک آینه می پرد ، باید جهان کسی را عاشق شده باشد . کسی که همیشه یک لبخند ازتاریخ جلوتراست ، باید بیداربمانیم تا صدای باز شدن غنچه ها را بشنویم ، باید بیداربمانیم تا ماه را بدرقه کنیم و دیدن خورشید را وضو بگیریم .

دلم زلال ترین نامی را که می شناسد ، برلب می آورد ، حالا ، حالا ابرهای برکت منتشر شده اند و ما درسایه گل راه می رویم با قامتی برافراشته ترازتاریخ .

حالا حسین واژه ای می شود که تاریخ را به حرکت درآورده است و جغرافیا شرمنده ازآن است که گنجایش رد پایش را هم ندارد.

حسین واژه ای می شود که آرامش مردابی جهان را به طوفان می سپارد و درختان به احترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدارش می شوند.

حسین گلی می شود که جهان بودنش را با بوی او شروع می کند ، نام حسین لحظه ای است بارانی و شفاف که روشنت می کند و تا مرز عشق می کشاندت.

وقتی " حسین " برزبانت می وزد ، سلولهایت آفتابی می شوند و تمام آبشارهای جهان به سمتت می دوند ، آرامشت را به طوفان می سپاری و نام کوچک تمام گلها را به یاد می آوری . به لاله که می رسی کلاهت را برمی داری و شرمندگیت را می باری .  حسین دستت را می گیرد تا شهرخدا ، شهر آفتاب می کشاندت . آنگاه دوست داری به احترام حسین بمیری .

فردا تمام کوههای جهان " حسین " را پژواک می کنند و رودهای هراسان برای دریایی شدن به طوافش کمرهمّت می بندند.  

 

دل خانه ی خداست ، به کسی اجاره اش ندهیم (التماس دعا)

دیباچه عشق

دیباچه عشق و عاشقی باز شود...دل ها همه آماده پرواز شود...با بوی محرم الحرام تو حسین...ایام عزا و غصه آغاز شود.

السلام علیک یا اباعبدالله حسین

 

ازصبح حال و هوای غریبی دارم  . دلم بی قراری میکنه  . پاهام رفتن می خواد . چشمام آدمهایی رومی بینه که با شوروشوق درحال برپا کردن تکیه حسینی اند . موتور خونه ی قلبم به صدا در اومده  .برای رفتن . اما کجا ؟ نمی دونم . با خودم گفتم : حتما پاهام آدرسی رو بلدند که منو اونجا می بره ، چشم هام چیزی رو بهم نشون خواهد داد که حتما خیلی وقته منتظر دیدنشم و دلم به جایی می رسه که آرامش پیدا می کنه . می دونستم امروز روز محرم وچندروزدیگه ، عاشورای حسینیه. از خونه بیرون اومدم . وقتی ازهرمکانی گذرمیکردم که صدای حسین حسین وعزاداری مردم به گوش می رسید بی اختیاراشک امانم نمی داد ،اینگاری این چشمها هم می خواستن دلم رو نرم و آماده پذیرش چیزی کنند . توی خیابون وقتی نگاهی به اطراف کردم تازه متوجه شدم همه مردم این شهر حال غریبی رو دارن  . امروز دل و پا و چشم ها انگار به فرمان ما نبوده ونیستن . دستها به دشمنی  برخاسته بودن و محکم به سینه ها می خوردند . همه در حرکت بودن ؛ همه در تشویش . بلندگوها اسم حسین روتوی گوش ها فریاد می زدند . دلتنگی امانم نمی داد . عجیب هوای کربلا کرده بودم  تابحال این چنین احساسی نداشتم . ای کاش شدنی بودکه این ایام سوگواریهارو  و یا  حتی عاشورا رو کربلا باشم . دلم می خواست شام غریبان توی سرزمینی باشم که همه غریبن . غریبه هایی که شاید روزی آشنای ما در روز پرواز باشن . غریبه هایی که شاید روزی دست ما رو بگیرن و بگن بیا ، بیا از باب حسین وارد بهشت شو . اوه خدایا چقدر آرزو دارم من . یعنی کربلا به اندازه آرزوهای من بزرگ هست ؟ اگه اونجا برم ، بگم می خوام خدایا رهرو راه توباشم ،ودرراه تووبرای توتلاش کنم ، آرزوم برآورده می شه ؟ درخیالات بلندخودم غرق بودم که احساس کردم ،یه  صدایی منو صدامیزنه که : بار بگشایید اینجا کربلاست . جرات نداشتم چشمهام رو باز کنم .می دونستم که خدا توهمین حس وحال منوداره میبره به دشت کربلا. می ترسیدم با چشم های اشک آلود اون همه احساس حضوربابیدارشدن ازخواب و بازشدن چشمام تموم بشه . همه ی  جراتم رو جمع کردم و چشمهام رو باز کردم . مگه می شد بری کربلا و اونجا رو نبینی سرم پائین بود . جالب بود واسم ، آخه می دونین ، کربلا رو با سنگ مرمر سنگفرش کرده بودن . لبخند رضایت روی لبم نشست ، با خودم گفتم :((اینجا چقدر آشناست ؟اینگاری یه بارم قبلا ها اومدم اینجا؟ آهان یادم اومد !!!)) یادم اومد ، قطعه ی شهدای بهشت زهرا بود ؛ بهترین نقطه ی کربلا . مات و مبهوت مونده بودم . پاهام آروم گرفتن . دلم گرم شده بود ، اما چشمهام هنوز توی گریه هام غرق بود .  همیشه وقتی تو اینجور موقعیت ها قرار می گیرم ، نمی دونم باید چی بگم ، چکار بکنم ؛ فقط می دونم مات و مبهوت مونده بودم وهنوزتوحس وحال خودم ، خودم رووسط کربلا می دیدم . واسه اونایی که تو کربلا شهید شده بودن فاتحه خوندم و روی مزار چند تاشون شمع روشن کردم . کلی خلوت کردم با خودم و خدای خودم . حسابی از خودم راضی بودم . و همین طور از خدای خودم که همیشه به فکر بنده هاش هست .

دوباره دلم باز ، هوای کربلا کرد

دل خمیده ام را ، غمین و مبتلا کرد

نه طاقت و توانم ، به لب رسیده جانم

که هر چه کرده بر من ، فراغ کربلا کرد

وقتی دل هوای کربلامیکنه هوای قبله شش گوشه حسین رو انگار در مسیر کعبه می بینه  . و شنیدن نوحه ها این تلنگرو به آدمی می زنه که :اگه ، اگه امشب تو این جمع فقط یک دل شکسته باشه باور کنید دعای همتون مستجابه .

اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْن یَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْن وَاَصْحابِ الْحُسَیْن الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن عَلَیْه ِالسَّلامُ

امام خوبم می دونی؛ فکر کنم تو جزو معدود آدمهایی هستی که بعد شهادتت هیچ کس واست فاتحه نخونده . هر کی می اومد تو تکیه عزاداری تو،  می گفت خدا حاجتم رو برآورده کن . همه می گفتن حسین حسین حسین اما بعد می گفتن یه نیگا به ما بنداز . نه امام خوبم . من امروز چیزی نمی خوام ازت . اومدم تا فقط واسه تو بنویسم . اومدم احوال تو رو بپرسم . دارم نماز با شکوه ظهر عاشورا رو تجسم می کنم . عجب منظره ی کم نظیری . مردم تو خیابان هر جا که اذان رو می گن به صف می ایستن . واقعا چقدرباشکوه . ای حسین مهربان که امسال نیز به محله ما می آیی!

به حرمت لب تشنگی فرزندانت ، مرا در روز بی آبی تشنه مگذار .

به حرمت مشک خالی ابوالفضل ، کوله بار آخرتم را خالی مگذار .

گم کرده ی راهیم ؛ ما را به دروازه ی مخصوص ات در بهشت راهنمایی کن تا خدا به خالی بودن کوله بار ما توجه نکند .

درانتظارم نگذار

ای آفریدگارمن ....

یا ارحم الراحمین ! یاد پدر و مادر از ضمیرم مزدای و چنان کن که به پایان نمازها و دردل شب ها و روزها از محبت ها و مرحمت ها یشان یاد کنم و برایشان آمرزش و آسایش بخواهم .

خدایا ! خیلی دلم گرفته ؛  از همه چیز حتی ازخودم . می گن وقتی که دلت گرفت درخونه اوس کریمو بزن ، اما من هرچی درخونه ات رو می زنم به دردم اضافه می شه . هزارون حرف نگفته تو دلم مونده ، اما نمی دونم که چطور بگم ؟ با خودم می گم : اگه یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه جوری ، یه چیزی باعث بشه که من بتونم با توحرف بزنم همه ی دردهای دوران دوریمو برات می گم و بعد با خودم می گم : " صبرداشته باش ، صبرداشته باش " .اما یهو یادم می آد که وقتی  برای اولین باردراسفندسال 85 بیشترازهمیشه  تو رو حس کردم چطورهمه ی غمای عالم ازدلم پرکشیدند و نتونستم حرف بزنم . چون تو همه چیزرو می دونستی . کمی که گذشت حس عشق تو ،  تو دلم موج زد و دلم پر کشید . اما هرچی می گذشت اوضاع برام سخت ترمی شد من روزبه روز همه چیزم رو برای رسیدن به تو می باختم و تو حتی یک نگاه زیرچشمی هم به من نکردی .اما همیشه حواست به من بود مثل مادری که درد بچه اش رو می بینه و صدای گریه اون تو دلش مثل خنجر فرو می ره ، اما سکوت می کنه و روشو برمی گردونه ، چون به صلاح بچشه . حالا من درعین نداری خیلی چیزا رو به دست آوردم راز هستی ، تو مشت منه. اما این انگشتری فقط به نگین نیازداره که اونم تویی. تو گاهی تونگاه مهربون یه مادری ، گاه تودستای زحمت کش یه پدر ، گاه تو صلابت یه کوه ، گاه تو نرمی و انعطاف پذیری بید مجنون ، گاه تو جسوری زمین برای تحمل درد، گاه تو سرسبزی ونشاط یه گل ، اما خودتو چیز دیگه ای . نمی دونم چطوربگم اما می دونم که تورو با هیچ چیز نمی شه مقایسه کرد تویگانه ای ، همه چیزبرای تو، همه کس برای تو و فقط تو . این کلمه ایه که من توزندگی خیلی ازش درس گرفتم وخیلی بهش معتقدم " خدایا ".

می گن هرعاشقی یه مراد ، یه پیر ، یه مرشد داره ، مرشد من خیلی با عظمت و پرهیبته . وقتی منو پذیرفت به سرچشمه عشق رسیدم وبوی معبودرو تو وجودم حس ودرک کردم . ولی باز به رحمت وکرامت تو ای خدا چشم طمع دارم . کافیه که توبخوای . کافیه که تواذن بدی تااین نگین به روی انگشتری سلیمان بنشینه .می گن وقتی خدا می خواد دامی برای پرنده وحشی دل آدمیزاد پهن کنه اون دام رو بایکی ازوجوه خودش قرارمیده ، توبامن چه کردی ؟ من همون گدام که درخونه تورو زده اما خونه توکجا ومن کجا . بُعد مکان همیشه مانع نیست خونه تو  توی سرزمین حجاز ومن اینجام . اما می گن وقتی خواستی هدایت شی به کسی رجوع کن که روح خدایی برتروجودش رو کشف کرده وبه عالیترین شکل ممکن پرورش داده . هیچ جهنمی بدترازتاریکی ونیافتن تو ، و هیچ بهشتی بهترازنور و روشنایی نیست.هیچ آتشی بدترازنبودن تو نیست وهیچ آب زهرآگینی بدترازنشاختن تونیست . وقتی هنوزتو رو اونطورکه دلم میخواد وباید نشناختم ، تصمیم گرفتم با آدم هایی باشم که اون ها تورو مقابل چشمانم مثل یه دوربین لیزری به نمایش بگذارند. وقتی که به خونه ات نرسیدم تصمیم گرفتم باخونه ای ارتباط برقرار کنم که باخطی ازنوروانرژی به خونه تومتصله وفقط یه چشم بینا و یه دل عاشق حرکت می خواد با خونه ای که می شه طواف عشقو یه جوردیگه انجام داد. من به سمت تواومدم وفقط منتظرنگین انگشتری توام . پس منتظرم نگذار./

لحظه ای زیبایی نگاه

پروردگارا به من آرامش بده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییردهم

دلیری ده ، تا تغییردهم آنچه را که می توانم تغییردهم 

 

مگرآمدن من به این دنیا دست خودم بود که برای چگونه رفتنش نگران باشم ؟  

مگرمن می توانستم بدون اینکه جان بگیرم... متولد شوم ... رشد کنم و فکرکنم ، نگران بودن را درک کنم

خدایا ، چرا گمان می کنی آنقدر ساده ام که اگرمصیبت و اتفاقات بد را به سراغم بفرستی من رد پای تورا پشت این اتفاقات نمی بینم

چرا گمان می کنی آنقدرساده ام که اگر بهترین ها را نصیبم سازی ، من در شادی غرق خواهم شد و سنگینی نگاه تو را در تمام این ماجرا احساس نخواهم کرد

من به خاطرتو همه ی اتفاقات زندگی ام را می پذیرم . هم آن خوبترین ها و هم آنها که دیگران بدترین می نامند و برای من هنوز خوب ترین اند.من همه ی رخدادهای همین الان وگذشته زندگی ام را می پذیرم ، چون می دانم که پشت تمام این اتفاقات تو حضورداری و با نگاه گرم و مهربانت واکنش های مرا نظاره می کنی . من آرامم و با شجاعت کامل این رخدادها را می پذیرم ، چرا که تو زیرکانه با همه چیز بازی می کنی تا ثابت کنی هیچ چیز ازحوزه قدرت تو خارج نیست. تو حتی می توانی از دل پلیدترین موجودات وحوادث عالم ، خیر و برکت را برای هرکه بخواهی بیرون بکشی ، مگر ممکن است من اندکی درقدرت حسابگری وزیرکی تو تردید کنم

ایزدا درتمام لحظات زندگی ، درکنارهرنسیمی که ازپشت درختی می وزید، چشمان سحرانگیز و افسونگر خودت را نیزبه من می نمایاندی تا بدانم حتی کوچکترین نسیم عالم هم به اراده وفرمان تو به جریان می افتد. توحتی به کلماتی که من برزبان می آورم و بردل می رانم و یا می نویسم هم زودترازمن واقفی و کلمه وجمله بعدی را قبل ازاینکه بردل وزبان من جاری شود ازقبل می دانی.به راستی وقتی چنین است چگونه می توانم حضور پر رنگ  و زنده ی تو را دراین نوشته انکارکنم ؟

من اکنون به این درک رسیده ام که هرچه درزندگی همین الانم رخ می دهد بهترین و خوش یمن ترین اتفاقی است که می توانست رخ دهد و به همین خاطر ذره ای ازوقوع آن گله مند نیستم . اما برای لحظه بعد که قراراست رخ دهد می خواهم بیشترازهمه چیز حضورآن نگاه دلربای تو را شاهد باشم . مهم نیست اتفاق بعدی چیست !  فقط می خواهم چشمانی باز داشته باشم تا بتوانم لحظه ای که اتفاق را همچون نسیمی به سویم می فرستی و سپس پشت درختی همین نزدیکی ها پنهان می شوی ، آن لحظه را ببینم و ازنظاره حضور پر شکوهت لذت ببرم . هر لحظه چشمانم را بازنگه می دارم وهرثانیه تمام هوش وحواسم را جمع می کنم وحتی یک کلمه هم با خودم حرف نمی زنم تا فقط تو را ببینم که چقدرحسابگرانه ودلسوزانه بهترین ها را برایم رقم می زنی و درنزدیک ترین فاصله بامن پناه می گیری و به نظاره واکنش من درقبال حادثه ای که رخ می دهد می نشینی .     

 

اما من هرچه را رخ دهد با تمام وجود می پذیرم ، فقط به شرطی که برای لحظه ای زیبایی نگاه خود را ازمن دریغ نکنی !  

به دنبال خدا نگرد ، خدا همه جاهست

  خدایا ....

ازتاریک خانه های بی شمارگذرکرده ام تا پرتویی ازتلالوخداوندی ات را دریابم . کوهستان های بسیاری را پشت سرگذاشته ام تا گوشه ای ازستیغ جبروتت را حس کنم وحالا آمده ام تا ازهوای آفتابی رحمتت سرشارشوم . ای آنکه شبانه روز، در رگ های آفرینش جریان داری ، ای آنکه بی توهیچ نیست وباتوتمامت هستی ، هویتی شگرف را تجربه می کند ! از زخم های کهنه ام تنها با توسخن می گویم که رازدار مطلقی . مرا دریاب و دقایق بی پناهم را تکیه گاه باش ،

« یا ارحم الراحمین» 

ای خوب ای مهربانترین ، به دنبال خدا نگرد ...

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست . خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست .

خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ، خدا آنجا نیست...به دنبالش نگرد !

خدا درنگاه منتظرکسی است که به دنبال خبری از توست .در قلبی است که برای تو می تپد.

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد  ...خدا آنجاست ...

خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست ، در جمع عزیزترین هایت است ...

خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی ، در لبخندی است که به لب می نشانی ...  

خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ،لابلای کتاب های کهنه نیست ، این قدر نگرد ، گشتن ات زمانی است که هدر می دهی ...زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد ...

خدا در عطر خوش نان است ، آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی ...

خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی ...آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دردوری از انسانها نگرد ، آنجا نیست ....او جایی است که همه شادند ، جایی است که قلب های شکسته ای نمانده  ...در نگاه پرافتخار مادریست به فرزندش ، و در نگاه عاشقانه زنی به همسرش ، و در اندیشه کودکی که می پندارد پدرش قهرمانیست دردنیا ...

خدا را در غم جستجو نکن ، در کنج خاک گرفته ی آنچه که سال ها روایت کرده اند، نگرد....

خدا را ، جای دگر باید جستجو کنی، جوانمردهایی که با پای پیاده می روند به جستجوی خدا ، او را نخواهند یافت  ...

 

خدا نزدیک تر از آنست که فکر می کنیم ،درفاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته، در قلبی است که برای تو می تپد،در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده

[خدا اینجاست مهربان من اینجاست]

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد . . . .

 

ای ضامن آهو ، ای امام رضایی که حضور درحرم ات، آرامش دل همگانه. می دونی هر وقت که خورشید ، کفاف دلم رو نده، با اون ضریح بارونیت دل خوش می کنم . دل به این پنجره آسمونی که آبی ترین مشرق هستی در آستان عزیزش جاریه .

"وقتی که خورشید کفاف دل رو نده"، می یام  به این ملکوت آباد خیس ، با کبوترهای خیس ، با آوازی خیس و با کلماتی خیس تر ، می یآم تا به رسم امانت ، دلی را که ندارم به بارون بسپارم. . .

"هر وقت خورشید کفاف دلم رو نده" منتظر می مونم تا به نور اقتدا کنم ، زیارت نامه رو، به غزل بسپارم تا بدون اونکه بخوام به فردا برسم . از بارگاه ملکوتی و نورا نی هشتمین اتفاق زلال هستی رخصت بگیرم و دوباره برای عرض ارادت و خاکساری بیام  به حرمت امام هشتم .

دوباره می یام تا در رواق دل های بارونی، زیارت نامه شوق بخونم . دوباره می یآم تا مثل همیشه، اسیر مهربونی امام رضا (علیه السلام)  بمونم . دوباره می یآم تا دخیل ببندم دل ووجودم رو به حرمت امام هشتم . امامی که با غروب روزها و روزمرگی های ما هیچوقت تموم نمیشه و پهنای آفتابش ،تا غروب جهان ابدیه. و حالاکه به تولد بزرگ مولایمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نزدیک می شیم .

از امام هشتم (علیه السلام) بخواهیم که گوشه چشمی به عاشقانش وارادتمندانش داشته باشه .

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد . . .

گفتگوباقرآن

آنچه می خوانید قسمتی ازسوالات انسان مومنی است که ازعمق جانش برخاسته وقرآن مجیدبه اوپاسخ داده است :   

 

گفتم توکیستی ؟

فرمود: ’قرًآناً عربیّا˝ غیرَذِی عِوَج لعَلهُم یَتّقُونَ ... قرآنی به زبان عربی بی هیچ انحراف وکجی [سوره زمر -     آیه 28]

 

گفتم ازجانب که آمدی ؟ 

فرمود :  ِمن لّدۥنْ حَکِیم عَلِیم ... ازجانب خدای حکیم ودانا [ سوره نمل – آیه 6]

  

گفتم برچه کسی نازل شدی ؟

فرمود : نُزلَ عَلَیٰ مُحَمّد وَ هُوَ الحَقّ ... برمحمد صلی الله علیه وآله وسلم  نازل شد واوحق است [سوره محمد-   آیه 2]  

 

گفتم وظیفه ما درباره رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم چیست ؟

فرمود: وَ مَا آﺗَاکُم الرّسُولُ فَخُذُوه وَ مَا ﻨﮩﺌکم عَنْهُ فَانتَهُوا... هرچه پیامبربه شما داد بستانیدوازهرچه شما را منع کرد اجتناب کنید [ سوره حشر – آیه 7 ]

 

گفتم خداکجاست ؟

فرمود : هُوَ مَعَکُم ٲیْنَ مَا کُنُتم ... هرجا که باشیدهمراه شماست [سوره حدید – آیه 4]

 

گفتم چگونه اورا اثبات کنم ؟

فرمود: فَانُظْر إلیﺀ آثَررَحْمَتِ الله ... پس به آثاررحمت خدا بنگر [سوره روم – آیه 50]

 

گفتم هدف ازخلقت ما چیست ؟

فرمود : وَمَا خَلَقْتُ الجِنّ وَ الاٍنسَ اٍلا ِلیَعْبُدُونِ ... جن وانس را جزبرای پرستش خود نیافریدم [سوره ذاریات – آیه 56]

 

گفتم دشمن من کیست ؟

فرمود : إنّ الشّیطَنَ لَکُم عَدو ... شیطان دشمن شماست [سوره فاطر- آیه 6]

 

گفتم دربرابر وسوسه هایش چه باید کرد ؟

فرمود : فاستعذبالله ...به خدا پناه ببر [سوره فصلت – آیه 36]

 

گفتم دشمن خانگی من کیست ؟

 فرمود : إنّ النّفْسَ لامّارَة بِالسّوء... نفس ، آدمی را به بدی فرمان می دهد [سوره یوسف – آیه 53]

 

گفتم با نفس چگونه برخوردکنم ؟

فرمود : قَدْ أفْلََحَ مَن زَﻜﺌﮩا... هرکه درپاکی آن کوشید، رستگارشد [سوره شمس – آیه 9]

 

گفتم می خواهم بدانم به کدام مقصد رهسپارم ؟

فرمود : إنّک کَادِحٌ ٳلَی رَبِک کَدحا فَمُلقِیهِ ... تودرراه پروردگارت رنج فراوان می کشی ، پس پاداش آن را خواهی دید [سوره انشقاق – آیه 6]

 

گفتم آیا دراین مسیرنیازبه توشه وزادراه دارم ؟

فرمود : تَزَوّدُوا فإنَ خَیْرَ الزّادِ التّقْوَی ... توشه برداریدکه بهترین توشه ها پرهیزکاری است [سوره بقره – آیه 197]

 

گفتم رابطه ما با خدا چگونه رابطه ای است ؟

فرمود : أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلی الله و الله هُوَ الغَنِیّ الحَمِیدُ ... همه شما به خدا نیازمندیدواوبی نیاز و ستودنی است [سوره فاطر- آیه 15] 

 

گفتم بهترین الگوی من کیست ؟

فرمود : لَقَد کانَ لَکُم فی رَسُولَ الله اُسوَة ٌحَسَنَة ... قطعا برای شما در[ اقتدا به ] رسول خدا سرمشقی نیکوست [سوره احزاب – آیه 21]  

بی پایان ترین سرآغاز

 

پروردگارا ....  

میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی/ میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی/ می دانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی/ می دانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی/ همه این می خوانمت ها و می دانمت ها بهانه ای هست تا بگویم / 

 خدایا مرا دریاب 

الهی، شب است و پیشانیِ سنگ خورده غفلتم را در پیشگاهِ حضورت بالا می‏برم . بارِ گریه بر پلک هایم سنگینی می‏کند و دامانم پر می‏شود از شکوفه‏های اشک .

شبی دیگر است . و چونان گذشته ، عظمتِ تو را در چشمانِ کوچکم مرور می‏کنم . و از تو می‏نویسم ، بر رویِ خطوطِ خسته خاطرم ؛  از تو که مفهومِ عظمتی و معنایِ شکوه. سراپا دریا می‏شوم ـ دریای شوق ـ و در قطره قطره یادت غرق می‏گردم .

الهی ، ای پایدار و ای یکتای جاویدان ! نام تو مرا به یاد بوی خوشِ محبت ، معنای دل‏انگیزِ اجابت و طعم شیرین رحمتت می‏اندازد ؛ به یاد آرامشِ هفت آسمان و ستارگانِ چشمک زن .

پروردگارا، ای بی پایان‏ترین سرآغاز ! تو را می‏ستایم .

خدایا ،  درتنهائی ها ، نگاهت را ، در جاریِ لحظاتِ خویش می‏جویم و تو را می‏پویم در آرامشی شبیه شب .

الهی ، ای سایه رحمت همه‏گیر و ای آرامش فراگیر ! دلِ لرزانم را با یاد مقدست آرامش بده که آرامش همه در پناه توست .

خدایا !  سرایِ دلم را با صفایِ اشک مصفّا کن که یاد تو ، آرامشی است سیّال در رگ هایم . بگذار در پشتِ درهایِ استغاثه ، سربر دیوار عنایتت بگذارم و های‏ های بگریم . 

« بر در بخشایش ات اشک پشیمانی فشانم ، تا شاید بشویم با اشک پشیمانی ، گناهم را » 

مهربانا ، ای گشایشگر دستگیر ! اینک ، آهنگ تو را دارم و بی‏قرار اجابتت هستم .

پروردگارا ! مرا اسیر آفتاب کن و اسیر خاک نگردان .ای وسعتِ درک ناشدنی ! بگذار بند از بالِ وجودم بگشایم و به سویِ بی کرانه ات پر بگیرم .  

من به توروکرده ام برآستانت سرنهادم .....دوست دارم بندگی را باهمه شرمندگی ها

ازدامِ خاک، پرگشوده و به حَرَمت گریخته‏ام؛ پناهم بده.