خدایا!
مرا نزد خودم ذلیل و بیمقدار قرار ده ولی مقام خودت را نزد من عظیم فرما و اطاعت خویش و انجام آن چه رضای تو در آن است و پرهیز از آنچه تو را به خشم میآورد را در همه امور به من الهام فرما.
ای مهربانترین مهربانان.
قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری.
هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد.
قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره را به دریا رساند.
قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود. دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید،
خدا گفت: حالا تو بینهایتی، چون که عکس من در اشک عاشق است.
موفق باشی...
مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com
سلام
روی هر پله ای که ایستاده باشی ، خدا یک پله بالاتر ، نه برای اینکه یادت بندازه که اون خداست و تو بنده ای ، برای اینکه دست تو بگیره و تورو بالاتر ببره.
دوست خوبم مثل همیشه عالی بود.
موفق و شاد باشی
سلام چرا عکسا باز نمیشن؟
ولی وبلاگ جالبی بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!