دانه کوچک

 

خدای من!

 

این منم و پستی و فرومایگی‌ام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این می‌سزد و از تو آن ...
چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.

 

خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی!

 

 دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود. دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه. گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌هامی‌گذشت...

گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت:  من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید. اما هیچ‌ کس‌ جز پرنده‌هایی‌ که‌ قصد خوردنش‌ را داشتند یا حشره‌هایی‌ که‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ می‌کردند، کسی‌ به‌ او توجه‌ نمی‌کرد.
دانه‌ خسته‌ بود از این‌ زندگی، از این‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و کوچکی‌ خسته‌ بود، یک‌ روز
رو به‌ خدا کرد و گفت: نه، این‌ رسمش‌ نیست. من‌ به‌ چشم‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌آیم. کاشکی‌ کمی‌ بزرگتر، کمی‌ بزرگتر مرا می‌آفریدی.
خدا گفت:اما عزیز کوچکم!  تو بزرگی، بزرگتر از آنچه‌ فکر می‌کنی. حیف‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادی.رشد،ماجرایی‌ است‌ که‌ تو از خودت‌ دریغ‌ کرده‌ای.

راستی‌ یادت‌ باشد تا وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ به‌ چشم‌ بیایی، دیده‌ نمی‌شوی.

خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ کن‌ تا دیده‌ شوی.

دانه‌ کوچک‌ معنی‌ حرف‌های‌ خدا را خوب‌ نفهمید اما رفت‌ زیر خاک‌ و خودش‌ را پنهان‌ کرد.رفت‌ تا به‌ حرف‌های‌ خدا بیشتر فکر کند. سال‌ها بعد دانه‌ کوچک‌ سپیداری‌ بلند و باشکوه‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ ندیده‌اش‌ بگیرد؛ سپیداری‌ که‌ به‌ چشم‌ همه‌ می‌آمد.ح

ظه هاتون پُر از خدا و عشق لحظه هاتون پرازخداوعشق

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عباس چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.mandirtom.blogfa.com

سلام
خدای بزرگ دوستت دارم :
وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که: « ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.
دوست عزیز بسیار حکایت شیرین و پند آموزی بود امیدوارم هیچگاه دچار کبر و غرور بیجا نشیم و همیشه با امیدواری و تلاش و توکل بر خداوند متعال به اهداف و آرزوهامون برسیم.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
همیشه ایام تندرست و کامیاب باشی

امیر یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام دوست من
گاهی اوقات آدما دلشون هوای چیزهایی رو میکنه که برای خودشون هم باورش کمی مشکله!
امروز تو شرکت سرگرم انجام کاری بودم که بشدت خسته ام کرده بود چشم از صفحه مونیتور بر نمیداشتم.. یه لحظه چشمام رو بستم تا کمی تمرکز کنم..نمیدونم چرا یاد این وبلاگ افتادم! امدم و نوشته آخرت رو خوندم و ......
اصلا نمیدونم گفتن این حرفها واجب بود یا نه!
بگذریم!
غرض عرض ادبی بود و جویای حالی!
پایدار باشید در پناه خدا!
الله حافظ!

سلام به توخوب ، مهربان وبزرگوار - که درمقابل نظرونظرات همیشگیت نمیدونم چطوروصف وچطورتوخوب روپاسخگوباشم ونمیدونم چطورباچه کلمه ایی تشکرقلبی خودم رو بخاطرحضورت - نظرت - محبتت داشته باشم ولی همیشه وهمیشه آرزومندم که خداوندتوزندگیت یاریت کنه ومراقبت باشه وموفقیتت رو توزندگی مهیاکنه وهمیشه وهمیشه لحظه های خوبی رو ببینی - توفیقت رو همیشه ازخداوندخواهانم وبازم ازصمیم قلبم تشکرمیکنم / درپناه حق باشی/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد