ای کاش

دلم می خواست می تونستم :

همه چیز رو ول کنم و برم .
بجایی که هیچ کس نباشه , هیچ چیز نباشه .
نه بایدی نه شایدی .
نه اینی , نه اونی , نه آنی ...
فقط باشه آسمان آبی رنگ خدای حق تعالی که بتونی بی منت سر بر آستانش بذاری و بر آن خیره شوی ,
تا بتونی عمق ابدیت و ازلیت خالقی را ببینی که همیشه همراه و یاورت بوده ...

ببینی آنچه را که باید ببینی نه آنچه را که میخواهند ببینی ...
بشنوی , شنیدنیها را ... آنچه که بر روحت سوهان جانگداز نادانی نباشه ...
لمس کنی , لطافت بی مانند صداقت را ...

ای کاش می تونستم همچون پرنده ایی آزاد , فارغ از هرگونه دروغ و نیرنگی , بر پهنای آسمان نیلگون پرواز کنم و وجودم را بر بادی بسپارم که همه چیز را با خود ببره....

ای کاش می تونستم همچون ماهی بر اعماق بیکران اقیانوسی ژرف فرو برم و در لابلای ماسه های پاکتر از پاکش کالبدم را پنهان کنم , تا خنکای آن داغی نادانیم را فرو ببره...

دلم می خواد می تونستم بگم آنچه را که  می خواهم بگم , نه آنچه که باید بگم ...، کیم؟کجام؟ به کجا میرم ؟چرا میرم ؟

 

ای کاش می شد دست دردست یکدیگرازفرهنگ پاک دوست داشتنی بگیم که درکتابخانه پاک خالق نگهداری میشود ... نه آنچه بندگان گنهکار آنرا نگاشته اند و طوطی وار تکرارش میکنند ...

دلم می خواد می تونستم تو چشمات نگاه کنم و در ژرفای آن غوطه ور شوم , بجایی که فقط عمق هستی تو باشد و من ...

ای کاش می شد وقتی دیده بر هم می نهم , بجای کابوس همیشگی تنهایی , رویای تو را میدیدم ...

دلم می خواد می تونستم صدای خدا را بشنو م و باهاش دردودلی جانانه داشته باشم ...
ایکاش می شد بر شانه اش اشکهایم را جاری کنم , آنقدر که دیگر وجودی نماند و همه چیزم اشکی شود که می آید و می رود و اثری از آن نمی ماند ...

ای کاش می شد بدیها را دیگر نداشت ,

ای کاش این ای کاش دیگر همدم نمیشد ...

یادم باشد نگاهی نکنم که دل کسی را بلرزاند

ننویسم چیزی که غمگین کند دلی را
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر
و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد در مقابل فریادها سکوت کنم
و از برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم
وز آسمان درس پاک زیستن
یادم باشد سنگ هم خیلی تنهاست
یادم باشد با سنگ هم لطیف باشم
مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام
نه برای تکرار اشتباهات گذشته
یادم باشد زندگی را دوست بدارم و هر گاه که ارزش آن از یادم رفت
در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم
تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم

 

نظرات 4 + ارسال نظر
یه عاشق پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ق.ظ http://arezoo62.blogsky.com/

سلام گلم واقعا زیبا بود ای کاش همه چی آسون بود دیگه خسته ام از همه سختیها................

امیر شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.loknat.blogsky.com

سلام خانم طلا
خوبی ؟
منم آرزو های زیادی داشتم و دارم اما...
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق

.
.
.
.
.
یعنی اگه من نیام تو نمیای ؟

امیر شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.loknat.blogsky.com

راستی این آدرس وبلاگ جدیدمه که با دو نفر دیگه با هم می نویسیم.
اگه دوس داشتی لینکش کن اگه هم نه یه سری بزن بد نیست .
تا دوباره ...

یاس دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.sokouteeshgh18.blogfa.com

سایت زیبا با مطالب زیبا تری داری
خوشحال میشم به منم سر بزنی
موفق باشی[گل][گل]
امشب پرنده ی کوچک عشق از باغ خیالم پرواز خواهد کرد - امشب تمام شب نوشته هایم را به آسمان خواهم داد و همه چیز را بدست باد خواهم سپرد تا دیگر هیچ محبتی بند بند وجودم را تسخیر نکند - امشب عشق را بدست خاک خواهم داد تا همه بدانند عشق یعنی خاک یعنی نیستی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد