درگذرزمان

خدایا

 

یاری ام ده تا به سرای دنیا دل نبندم که هر دم  جای کسی ست و به دلستانی مهرنورزم ، که هربامداد ، آرام دیگریست  . دستگیرم شو تا چنان باشم که بندگی تورا درخوراست . غم گردش روزگاران به دل نگیرم که بی ما هم روزگاربسیارخواهد گشت . پس مرا نوری عطا کن تا دربند غم ها وشادی ها نمانم بلکه فارغ ازنیک وبد آن باشم که تورا خوش تراست .

 

در گذرگاه زمان به دور دست ها می نگرم . به آن سو، به آن نا پیدا........ به آنجا که می خواهم لحظه ای را بی دغدغه درآن مکان رویایی سپری کنم . خود را به دست های مهربان نسیم می سپارم  تا مرا با خود به آغوش آسمان ببرد . به آن اوج ، به آن دست نیافتنی ، ازکوچه پس کوچه های شهرم ، پر می گشایم وبه جایی دیگر هجرت می کنم به جایی که بتوانم عشق را دریابم وآن را عاشقانه و بی مشکل در کنج خلوت خانه ی دلم جای دهم . به جایی قدم میگذارم که آسمان محبتش بی منت وخورشید شفقتش بی ریا باشد. می روم به جایی که نامش را نمی دانم . ولی این را باوردارم که درآنجا نسیم ، بی رحمانه شاخه ی نازک وجودم را نخواهد شکست و زمانه ی بی مروت  گلبرگهایم را با خنجر زهرآلود و بی عاطفه اش  پرپر نخواهد کرد و زیر پاهای سنگین وخشک شده  از احساسش لگدمال نخواهد نمود. می روم  آنجا که عطر اقاقی ها مصنوعی نباشد ، صدای چکاوک ها ازروی اجبار برفضا طنین انداز نشده باشد و تولد گلبرگها وشکوفایی ازروی اجبار نباشد. می روم به آنجا که فدا شدن ارزش داشته باشد و خاکسپاری عشق درخلوت خانه ی دل بی مراسم سوزناک برگزارشود.

 

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.tanhaeehayam.blogsky.com

سلام دوست عزیز وتن زیبایی بود به منم سربزنید خوشحال می شم من شما رو به لینکم اضافه می کنم شما هم اگه ممکنه این کارو بکنید

امیر چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

سلام ماروای عزیز
بی بهونه یه چیزایی نوشتم . اسمی هم براش پیدا نکردم . حال و هوای سفر رو چطور میشه توصیف کرد .
از اینکه دیر اومدم شرمنده
منتظرتم
تا دوباره ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ق.ظ

..................................
....................................
......................................
........................................

رضا شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:06 ق.ظ http://وییی

مطالب بدک نیست

امیر شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ب.ظ

وقتی ؛او؛ با توباشد به هر کجا که بروی همه آنچه را که خواستی خواهی یافت!
و بی ؛او؛ .... جایی نرو!
مثل همیشه کلمات زیبا و ترکیبات زیباتر....
راستی ! فونت های دیگه رو هم تست کنید به گمون قشنگتر بشه
الله حافظ!

امیر شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ب.ظ

وقتی ؛او؛ با توباشد به هر کجا که بروی همه آنچه را که خواستی خواهی یافت!
و بی ؛او؛ .... جایی نرو!
مثل همیشه کلمات زیبا و ترکیبات زیباتر....
راستی ! فونت های دیگه رو هم تست کنید به گمون قشنگتر بشه
الله حافظ!

امیر شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ب.ظ

وقتی ؛او؛ با توباشد به هر کجا که بروی همه آنچه را که خواستی خواهی یافت!
و بی ؛او؛ .... جایی نرو!
مثل همیشه کلمات زیبا و ترکیبات زیباتر....
راستی ! فونت های دیگه رو هم تست کنید به گمون قشنگتر بشه
الله حافظ!

امیر (سیاوش۱۲) دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://www,loloknat.blogfa.com

خواستم خودم رو گول بزنم.همه خاطراتم رو انداختم یک گوشه و گفتم :فراموش! یه چیزی ته قلبم خندید وگفت: یادمه!
سلام ماروای مهربون
این جایی که توصیفشو کردی منم رفتم یعنی احساس می کنم اونجا بودم .
همونجا که فدا شدن ارزش داشت ٬ همونجایی که تولد گلبرگها اجباری نبود . احساس خوبی بود ولی من مال اینجا بودم . همینجا که مردمش با یه نگاه عاشق میشن و یا یه خداجافظی همو فراموش می کنن . نتونستم دووم بیارم واسه همین برگشتم و دیدم و موندم و ...

زیبا بود . احساس خوبی رو توصیف کردی .
امیدورام بهش برسی .
تا دوباره ...

از همه گریزان ومنتظر رسیدن لحظه شیر سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ق.ظ

خدا ناشناس


خبرداری ای شیخ دانا که من

خداناشناسم خداناشناس

نه سربسته گویم در این ره سخن

نه از چوب تکفیر دارم هراس

خدائی بد ینسان اسیر نیاز

که بر طاعت چون توئی بسته چشم

خدائی که بهر دو رکعت نماز

گراید به رحم و گراید به خشم

خدائی که جز در زبان عرب

به دیگر زبانی نفهمد کلام

خدائی که ناگه شود در غضب

بسوزد زکین خرمن خاص و عام

خدای تو با وصف غلمان و حور

دل بندگان را بدست آورد

به مکر و فریب و به تهدید و زور

به زیر نگین هرچه است آورد

خدائی که باشهپر جبرئیل

کند شهر آباد را زیرو و رو

خدائیکه در کام دریای نیل

برد لشگر بیکرانی فرو

خدائی که بی مزد مدح و ثنا

نگردد بکار کسی چاره ساز

خدا نیست بیچاره ورنه چرا

به مدح و ثنای تو دارد نیاز؟

نه پنهان نه سربسته گویم سخن

خدا نیست این جانور اژدهاست

مرنج از من تو شیخ دانا که من

خداناشناسم اگر این است خدا

ضمننا در مورد نوشتم فکر کن و از روی تعصب جواب نده دوست داشتی تو وبلگت جوابمو بده

بازآ، بازآ، هرآنچه هستی بازآ گرعابدوگبروبت پرستی بازآ
این درگه مادرگه نومیدی نیست صدباراگرتوبه شکستی بازآ

سلام – قبل ازهرچیزباید بگم هرکس باید تعصبی درخصوص چیزی که بهش اعتقادداره ، داشته باشه ولی درخصوص نوشتتون بدون تعصب مطالبی رو خدمتتون عرض میکنم واین فکرواعتقادمنه که درغالب نوشته خدمتتون بیان میکنم واجباری نیست که قبول کنید ولی من نوشته شما گرامی رو خوندم ودراینجاهم قصدندارم به شما پیشنهادکنم انسانی مقدس وروحانی بشید طوری که به یک عارف تمام عیاربدل بشید . اونچه که مهمه اینه که بتونم باسطرسطرکلماتم افق دیدشما وقلبتون روبخاطراین نوشته اگه بتونم ، تغییربدم . ودیگه اینکه درچندکلمه نمیتونم نظرات وحرفم رودرخصوص گفتارناشایستتون که درخصوص خداوندذکرشده ،بیان کنم واین موردنیازبه بحث داره ومن علمم درحدی نیست که باشما بحث وجدل کنم باید درکناراستادانی بنشیند که علمشون اینقدربالاباشه که بامنطق واستدلال این قضیه رو براتون بازوروشن کنند. ولی نمیدونم چرا مشکلات باید باعث بشن که تجسم و فکرکنی خدائی رو که صاحب همه ی اون چیزیه که شما برای شادی وزندگیتون بهش احتیاج داری ، به شما اجازه نمیده به خواسته هات برسی ویا استفاده کنی ، مگه اینکه ازدستوراتش اطلاعت کنی یعنی درشرایط مناسب تقاضاکنی وهمانطورکه اومیخوادرفتارکنی وعلاوه براین چنین کسی میتونه بیماریت رو هم شفابده امااینکاررونمیکنه . ودست نگه میداره تارنج ببری. چرا فکرمیکنی خداوندبراساس چگونگی اعمال هرکس ویا اینکه ازدستوراتش اطلاعت میکنی، تصمیم میگیره که نعمتی رو به شما بده ویا اون رو ازشما دریغ میکنه .آیافکرمیکنی اون پروردگاری که توروخلقت کرده وهمه چیزت ازاونه ازذره ایی خوبی درحقت دریغ میکنه ؟ خداونددرکتابهای مقدسش به وضوح گفته که " هرچه درقلمرومن است به شما تعلق دارد". – ولی این رو باید بدونی که نظرخداوندبااعمال شما تغییرنمیکنه و همان چیزیه که اکنون مقدره ساعتی بعدهم همون تقدیردرنظرگرفته میشه ودیگه اینکه اونچه که ساعتی پیش ویاحتی صدها سال پیش ،خداوند مقدرکرده درلحظه کنونی هم تغییرنمیکنه . ودیگه اینکه خداوند هیچگاه شماروازاین دریای بی پایان نعمت هاش بی نصیب نمیزاره. خداوند هیچگاه باخوشحالی شاهدرنج بردنتان ازنقص – کمبودویابیمارها نمیشه. چرا فکرنمیکنی که تومحل حضورپروردگاری وخداونددردرون توهستش. خدایی که چیزی ازبندگانش دریغ نمیکنه ، اون رو باسوزوندن درآتش مشکلاتش هم به مجازات نمیرسونه .خداونداونقدرپاکه که نمیتونه هیچ گونه شروبدی روببینه اگه چیزی بروفق مرادت نیست دراین دنیاپس آفریده خدانیست وچیزی که آفریده خداوندنباشه نمیتونه به وجودبیادچراکه همه چیزرو خداوندآفریده . خداوندمحکوم نمی کنه بلکه می بخشه – اون مجازات نمیکنه چرا که مظهرعشقه . بایدبگم که حالت ما انسانها به مانندچیزیه که وقتی به خواسته خودمون میرسیم وخشنوداززندگی هستیم نه دست به شکایت میزنیم ونه کفرمیگیم ونه کلایادخدایی که این خشنودی رو نصیبمون کرده می افتیم . ولی زمانیکه این موردبرعکس بشه مثل شما ..........
درواقع میشه به شعله شمعی توصیف کردکه دردرونمون روشنه ونورش توسط وزش بادوتحت سخترین شرایط زندگی میتونه ضعیف بشه ویانشه دیگه اون دست خودمونه که چقدرمقاونت وصبوری داشته باشیم ازاتفاقات پیش آمده وبازاین چیزی که شما نوشتید ونفرتتون رونشون میده درحقیقت میشه گفت همون هم عشق وانرژیه عشقه که درجهت مخالفش داره حرکت میکنه .همه ی نفرت حتی این نوشته میتونه توسط عشق ، متعالی بشه چراکه عشق درهمه جاهست . (یکی ازاستادان بزرگ وبرجسته بنام نیسارگاداماهاراج میگه مادامی که شما خودرا باجسم وذهن خویش تعیین هویت می کنید برای هجوم هرگونه غم ورنجی آسیب پذیرهستید) . خلیل جبرانهم میگه شما به هنگام پریشانی و نیازمندی دعا می کنید آیا تابحال درزمان خوشی وسعادت ودرروزهای وفوروبرکت نیزدعا کرده اید؟
همه ی مشکلات وهمه رنجش های زندگی ازاونجایی هست که دنیای مادی رو به عنوان واقعیتی برترومتعالی ترازدنیای معنویت قبول کنیم .بایدسعی کرددنیای نامحدود معنویت را به عنوان نقطه اتکای لحظه اکنون قبول کنیم وبه این نیروتوکل کنیم وهمه تقاضای ناچیزمنیت رو رها کنیم. سرآخرباید خدمتتون بگم که هیچکسی نمیتونه شما رو به داشتن ایمان وادارکنه چرا که ایمان هم مثل عشق هستش بازورواجباربوجودنمییادموقعیکه به زورواجباربه سمت عشق سوق داده بشید مقاومت میکنید وحتی دچارتنفرشاید بشیدپس اونچه که شما رو به زوربخوادبه سمت ایمان واعتقادبکشونه اغلب باعث ایجادشک وتردید وبی اعتقادی میشه . زورواجبارنمیتونه باعث بشه دردل تاریکی ، روشنایی رو ببینید . یک ضرب المثل قدیمی ایرلندی میگه ترس پشت دراست وبه درمی کوبد. ایمان واعتقادپاسخ می دهد ، دیگرصدایی ازپشت درشنیده نمی شود. ولی باید بگم که برای هرچیزیاهمه ی آن چه که اسم مشکل روی اون گذاشتیم راه حلی معنوی داره . پس به دنبال اون راه حل باش. شاید نتونستم بانوشتم حرف دلم رواونطورکه باید بازگوکنم ولی درحدوسعم واطلاعاتم خدمتتون جوابگوشدم . امیدوارم همیشه لحظه های خوب وسرشارازقشنگی این دنیادرپیش روتون قراربگیره ومسیردرست رو بهتربتونیدانتخاب کنید.ومنوببخشید بیش ازاندازه خدمتتون توضیح دادم گرچه هنوزهم جای حرف وصحبت رو می بینم ولی چه کنم که میدونم ازحوصله شما شاید خارج باشه .

نغمه جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.naghmeh.h.mihanblog.com

سلام ماروای عزیز
خوب هستید
متن زیبایی بود.
راستش من یه بار یه همچین جایی رو با کمک آگاهی درک کردم. یه جایی که همه کس و همه چیز یکی بود. خیلی زیبا بود. موفق باشی.

به من سر بزن.

[ بدون نام ] شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ق.ظ

کم کار شدی !!!
نکنه سرت شلوغ شده ؟
به هر حال موفق و سربلند باشی

روح سرگردان یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ب.ظ http://hossainhr.blogsky.com

سلام به دوست مهربونم
ماه رحمت بر شما مبارک باشه.
نماز روزه هاتون هم قبول.
خیلی وقتم دلم هوس نوشت های قشنگتون را کرده بود ولی متاسفانه... ببخشید.
از اینکه بازم تونستم مهمون قصرمهربونیتون باشم خوشحالم
فعلا
یا علی

سیاوشی دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ق.ظ http://arezoo62.blogsky.com

سلام زیبا بود مثل همیشه دلت شاد گلم ممنونم که به یاد ما هستی و از احساس قشنگت منو بی نصیب نمیزاری دلت شاد مهربان.....

روح سرگردان دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:36 ب.ظ http://hossainhr.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون که به من سر زدی و مرسی از نظرت.
فرمودید که حالا که نوع نوشتنم عوض شده اسم وب و رسم مستعار را هم عوض کنم.
به حرفتون خیلی فکر کردم... راست می گید.
ولی...
شاید درست نباشه که کلمه روح را کلمه ای سرد و یا ترسناک بدونیم. هر چند در فرهنگ ما کلمه روح همخانواده با جن و ترس و وحشت شده ولی اگه کمی روی کلمه فکر کنیم می بینیم که...
مثلا به نظر شما وقتی می گیم (من) منظورمون چیه؟ صورت... بدن... فکر ... قلب... یا روح؟
یا به نظر شما وقتی تصور می کنیم که عشق نسبت به کسی یا نفرت ازش حتی بعد از مرگ هم فراموش نمی کنیم آیا باز هم باید این عشق و نفرت را به قلبی خاکی و میرا نسبت بدیم یا روح جاودانه؟

شاید در لغت شهر ارواح بیانگر ماوراءالطبیعه و غیره باشه ولی برای کسایی که به معانی دقت نمی کنن همین بهتر که شیفته این اسم بشن و جذاب که توی این وب چه خبره؟ نظر شما چیه؟

به هر حال از اینکه به من اهمیت می دید و منو مورد لطفتون و نظرات دوستانتون قرار می دید خیلی خیلی ممنونم. هر چند هرگز نتونستم این لطفتون را جبران کنم و نتونستم حق دوستی را به جا بیارم ولی امیدوارم روزی بتونم محبت های شما را جبران کنم.

در پناه حق باشید.
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد