اندوه زیبایی خاص خود را دارد

 

مهر با نا.با دلی بشکسته رو سوی تو کردم - رو کجا آرم اگر از در گهت گویی جوابم؟ - بی کسم در سایه مهر تو میجویم پناهی - از کجا یابم خدایی گر بکویت ره نیابم؟

 

آیا می شود اندوه را جشن گرفت ؟

 

دراندوه غرق نشو، بلکه نظاره گر آن باش و ازآن لذت ببر، زیرا اندوه زیبایی های خاص خود را دارد.

توتا بحال نظاره گر نبوده ای . تو بقدری دراندوه غرق می شوی که به زیبایی های لحظات غم واندوه پی نمی بری . اگر یک بار توجه کنی ، متوجه خواهی شد که تا به حال چه گنج گرانبهایی را ازکف داده ای . وقتی که آدم شاد است ، هیچ گاه مانند زمانی که غمگین است ، عمیق نیست . اندوه عمق دارد . درحالیکه شادی ، سطحی است . شادی مانند موج دریاست که برروی سطح آب روان است . درحالیکه اندوه ، عمیق همچون اقیانوس است .

به درون این عمق گام بردار ونظاره گر آن باش . شادی ، شلوغ و پر سروصدا است . ولی غم دارای سکوتی خاص است . شادی مانند روزاست ، و اندوه مانند شب . شادی همچو نوراست ، اندوه به مثابه تاریکی است .  البته به نگرش آدم بستگی دارد. تو وقتی غمگین می شوی ، فکرمی کنی که اتفاق بدی برایت رخ داده است که درحقیقت چیزی جز برداشت شخصی تو ازاندوه نیست . آنگاه سعی میکنی ازآن بگریزی .

زندگی درکل مطلوب وخوشاینداست . وقتی زندگی را درکلیت خویش درک کنی ، آنگاه میتوانی جشن بگیری ، درغیراین صورت خیر، هروقت می گویم جشن ، شما حتما فکرمی کنید که آدم باید شاد باشد. حتما ازخود می پرسید آدم چطورمیتواند موقعی که غمگین است جشن بگیرد؟ من نمی گویم که شما حتما" باید خوشحال باشید تاجشن بگیرید . جشن گرفتن یعنی شکرگزاری بابت هرآنچه که زندگی ، هرآنچه که خداوند، به تواعطا می کند. جشن گرفتن یعنی حق شناسی، یعنی سپاسگزاری .

 

روزی یک عارف صوفی بسیار فقیر، گرسنه ، ازهمه جا رانده وخسته ازسفر، شب هنگام به دهکده ای رسید، ولی مردم دهکده که آدمهای بسیارمتعصبی بودند ، اورا نپذیرفتندو سرپناهی به اوندادند.

آن شب هوا سرد واوگرسنه وخسته بود ، لباس کافی هم به تن نداشت ، ازاین رو ازسرما می لرزید. او بیرون دهکده زیر درختی نشست . شاگردان و مریدانش هم باحالتی غمگین ، افسرده وبعضی حتی خشمگین آنجا نشسته بودند. دراین هنگام صوفی به دعا کردن پرداخت و خطاب به خداوند گفت : " تو عالی هستی ! تو همیشه هرآنچه که احتیاج دارم به من اعطا می کنی ".

این دیگرغیرقابل تحمل بود. یکی ازمریدان گفت : صبرکنید، دیگردارید زیاده روی می کنید، مخصوصا" درچنین شبی . این حرف های شما کذب است . ما گرسنه وخسته هستیم ، لباس کافی نداریم وشب سردهم داردفرا می رسد . حیوانات درنده این اطراف پرسه می زنند. ما را ازدهکده بیرون رانده اند . سرپناهی هم نداریم . پس برای چه خدا را شکرگزاری می کنید؟ منظورتان ازاینکه " تو همیشه هرآنچه که احتیاج دارم به من اعطا میکنی ، چیست ؟

عارف گفت : " منظورم دقیقا" همین است . بازهم تکرار میکنم : خداوند هرآنچه که احتیاج دارم به من اعطا می کند. من امشب به فقراحتیاج دارم ، محتاجم که رانده شوم . امشب احتیاج دارم که گرسنه باشم . درخطرباشم . درغیراین صورت ، خداوند امشب این چیزهارابه من نمی داد.حتما" نیازی وجود دارد. من محتاجم وباید شکرگزارباشم . اوهمیشه مراقب نیازهای من است . او عالی است !".

 اگرغمگین هستی ، اندوه خود راجشن بگیر. سعی کن . یک بارسعی کن وخواهی دیدکه میتوانی . چرا که اندوه بسیارزیباست ، همچو گلی خاموش که درنهادت شکوفا شده است . 

وقتی که غمگین هستی ، جشن بگیر، و به اندوه خود آرایش تازه ببخش . بااین کارچیزی به اندوه اضافه می کنی که آن را دگرگون می کند.

آیا تا بحال صدای فاخته ای که جفت خویش ، معشوق خویش را میطلبد شنیده اید ؟ آوازفاخته درابتدا بارغم دارد ولی بتدریج آکنده ازشادی می شود، زیرا جفتش به ندای او پاسخ می دهد. زمانی که معشوق پاسخ دهد، همه چیزتغییر میکند.اگرغمگین هستی ، شروع  کن به  دعا کردن ، هرکاری که میتوانی بکن ، وخواهی دید که بتدریج عنصرپست به عنصربرتریعنی طلا تبدیل می شود. هنگامی که رمزوکلید این کاررا بیابی ، زندگی ات بکلی دگرگون خواهد شد وهیچ گاه مانند سابق نخواهد بود . بااین کلید میتوانی هردری را بگشائی . و این شاه کلید چیزی جز جشن نیست .

 

روایتی ازسه عارف چینی که هیچکس اسمشان را نمیداند . آنها فقط به سه قدیس خندان معروف بودند. برای اینکه هرگز کاری جز این انجام نمی دادند . آنها فقط می خندیدند.... خندان ازشهری به شهردیگر می رفتند. آن سه عارف همه جای چین را زیر پا می گذاشتندوازشهری به شهری ...تااینکه دردهکده ای یکی ازآن سه مرد. مردم دهکده جمع شدند وگفتند : خوب ، کارشان مشکل شد . ببینیم حالا که دوستشان مرده ، چطور می خندند؟ الان دیگرباید اشک بریزند. ولی وقتی به سراغ آن دو نفررفتند، دیدند که آن دونفردرحال خنده وجشن گرفتن هستند. مردم دهکده گفتند: این دیگر زیاده روی است . این کاربه دورازاخلاق است .

آن دو گفتند: شما که نمی دانید چه اتفاقی افتاده . ما سه نفرهمیشه ازخودمان می پرسیدیم که کدامیک ازما اول می میرد. این مرد برنده شد . ما شکست خوردیم . ما درتمام طول زندگی مان با او می خندیدیم . آیا باچیزی غیرازاین ، میتوانیم به او بدرودبگوییم ؟ ما باید بخندیم ، باید خوش باشیم ، باید جشن بگیریم . این تنها وداع درخورمردی است که تمام زندگی اش را باخنده گذرانده است . اگرما نخندیم ، او به ما خواهد خندید وبه خود خواهد گفت : ای احمقها ! بازهم درتله افتادید؟ برای ما ، اونمرده است . مگرخنده می میرد؟ مگرزندگی می میرد؟     خنده ابدی است ، زندگی لایتناهی است ، جشن وشادی مستمراست ، هنرپیشه ها عوض می شوند، ولی نمایش ادامه دارد. موجها فرو می ریزند، ولی اقیانوس پا برجاست . تو می خندی ، دگرگون می شوی ، پس ازتو دیگری می خندد. خنده هم چنان پا برجاست . تو جشن می گیری ، کس دیگری جشن می گیرد، جشن همیشه پا برجاست . هستی مداوم است ، روندی پیوسته است ، ولی مردم دهکده این را درک نمی کردندونمی توانستند درآن روزدرخنده ی آن دو شرکت جویند.بدن متوفی باید سوزانده می شد . مردم دهکده گفتند : همانطورکه سنت مقررکرده است باید ابتدا اورا غسل دهیم . ولی آن دونفرگفتند: نه ، دوستمان وصیت کرده که نه مراسمی برایش برگزارکنیم ، نه لباس را عوض کنیم ونه اوراغسل بدهیم ، بلکه او را همینطورکه هست درتل هیزم قراردهیم . ما هم باید به وصیت او عمل کنیم . این کاررا کردند وناگهان اتفاق عجیبی رخ داد. وقتی جسد را درآتش قراردادند، آخرین حقه ی آن پیرمرد متوفی برملا شد . او درزیر لیاسش مقدارزیادی ترقه و فشفشه پنهان کرده بود و آتش بازی به راه افتا د که بیا وببین .

آنگاه همه ی مردم دهکده خنده سردادند. دومردمجنون می رقصیدند و مردم دهکده هم به دنبال آنها شروع به رقصیدن کردند . مرگی رخ نداده بود بلکه زندگی جدیدی آغاز شده بود .

 

هیچ مرگی درحقیقت مرگ نیست . مرگ دری جدید می گشاید . پس مرگ یک شروع است . زندگی پایان ناپذیراست . همیشه شروعی جدید وجود دارد ازمرگ ، زندگی برمی خیزد.

اگر اندوه خود را به جشن تبدیل کنی ، آنگاه خواهی توانست ازمرگ خود نیزحیاتی دوباره بیافرینی . پس تا وقت هست ، این هنررا فرا بگیر. اگربتوانی ماهیت اندوه را تغییردهی ، ماهیت مرگ را هم تغییرخواهی داد . هنگامی که مرگ نیز به سراغت بیاید میتوانی بخندی . جشن بگیری وباشادی ازدنیا بروی . هنگامی که باجشن وشادی بروی ، مرگ نمیتواند تورا بکشد، برعکس ، این توهستی که مرگ را کشته ای .

 

 

                                                                                                                                             ازسخنان وتعالیم اوشو

                                                                                                                                             عارف معاصر هندی

  

نظرات 6 + ارسال نظر
کیارشم چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام من آن غریبه دیروز و تنهای امروزم در تنهایی امروزم می نویسم شاید فردا در نبودم یادی کنی و فاتحه ایی برایم بخوانی
تا حالا به رابطه ی دو تا چشم دقت کردی ؟؟ با هم باز میشن - با هم بسته میشن - با هم میخندن - با هم گریه میکنن - با هم میچرخن . جالب اینجاس که هیچکدوم هم اون یکی رو نمیبینه . دوستی یعنی این

آرزو چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ق.ظ http://avayasemani.blogsky.com

سلام دوست خوبم
مطالبت مثل همیشه عالی بود.
من که خیلی ازش درس گرفتم .
تا به حال به این موضوع فکرنکرم دراندوه هم میشه جشن گرفت میشه امتحانش کرد.
درپناه حق

امیر چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ق.ظ http://namira.blogsky.com

سلام
مثل همیشه تا آخرش رو با لذت خوندم!
خیلی جالب بود
البته به شرطی که انجام این کار کنار آمدن و عادت کردن به شرایط تعبیر نشه!
بعضی وقت ها هم بایستی به مبرزه با شرایط رفت
بگذریم!
زیبایی ؛ مثبت اندیشی و امیدوار ی! این ۳ کلمه رو بیشتر از باقی صفات در نوشته هاتون میبینم!

علی دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:20 ق.ظ http://shirazpink.blogsky.com

سلام اولا که داستان خیلی قشنگی بود دوم کجا هستی اینجا هم که آپ نکردی دلم برات تنگ شده اگه اومدی حتما بهم خبر بده خدا نگهدارت

نغمه سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ق.ظ http://naghmeh.h.mihanblog.com/

سلام
باید با دقت بخونم تا نظر بدم. موفق باشی.

مهران جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:06 ب.ظ http://www.astiaj.blogfa.com

سلام
ازینکه ساعاتی با تو بودم جدا بگم لذت بردم
وبلاگت هم خیلی خوشکل و زیبا تر از اون مطالب بسیار گیرا و آموزندش
فدات بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد