وجودت خروشان وجوهرت جوشان ، یکدم سکون را باورنداشتی که سکون نوید مرداب است ومرداب لانه هزاران حشره موذی .
ای همیشه درپویش ورویش.
انتظاررویش دگرت داشتم وچه شادمانه وسرمست روئیدی.
ای هماره تلاش وجوشش.
جوشش ازکدامین سرچشمه می گرفتی که آن چنان درغلیان بودی .
ای همه حضور.
بی توچه سخت است اشک ریختن ، چه کسی اشکم را به لبخند مبدل خواهدکرد.
کدامین گل واژه محبت مرهم زخم دیرینم خواهدشد.
باکه سخن ازنامردمیهاخواهم گفت.
ای همه نام ونشان.
نشانت ازکه بجویم ، ازخاک عشق ، ازشقایق های سرخ دشت زندگی یاکه ازکوچه باغ های خاطره ازالوند به یاداستواریت.
ازآبشارگنج نامه به یاد صفاویکرنگی ات ؟
ازغروب آفتاب ؟ که غروبت را بسان اودیدی واین چنین نیزبود، غروبی برای طلوعی دیگر .
ولی نه ازهیچکدام!
نشانت ازخاک باید جست که دیدم چه عاشقانه ترا دربرکشید ومن عمق این عشق را دریافتم.
ای که هنوزترنم پیامت درزندگی من جاری است .
تامهربانی است ، تاعشق وایثاراست ، باتوخواهم بود.
تونیزمرا یادکن ، شاید ازروح بلندتوبرتن فسرده ام پرتوی بتابد ومرا برای طی کوره راههای پرپیچ وخم آماده سازد.
زیبا بود.