روح بلندپرواز

 

وجودت خروشان وجوهرت جوشان ، یکدم سکون را باورنداشتی که سکون نوید مرداب است ومرداب لانه هزاران حشره موذی .

ای همیشه درپویش ورویش.

انتظاررویش دگرت داشتم وچه شادمانه وسرمست روئیدی.

ای هماره تلاش وجوشش.

جوشش ازکدامین سرچشمه می گرفتی که آن چنان درغلیان بودی .

ای همه حضور.

بی توچه سخت است اشک ریختن ، چه کسی اشکم را به لبخند مبدل خواهدکرد.

کدامین گل واژه محبت مرهم زخم دیرینم خواهدشد.

باکه سخن ازنامردمیهاخواهم گفت.

ای همه نام ونشان.

نشانت ازکه بجویم ، ازخاک عشق ، ازشقایق های سرخ دشت زندگی یاکه ازکوچه باغ های خاطره ازالوند به یاداستواریت.

ازآبشارگنج نامه به یاد صفاویکرنگی ات ؟

ازغروب آفتاب ؟ که غروبت را بسان اودیدی واین چنین نیزبود، غروبی برای طلوعی دیگر .

ولی نه ازهیچکدام!

نشانت ازخاک باید جست که دیدم چه عاشقانه ترا دربرکشید ومن عمق این عشق را دریافتم.

ای که هنوزترنم پیامت درزندگی من جاری است .

تامهربانی است ، تاعشق وایثاراست ، باتوخواهم بود.

تونیزمرا یادکن ، شاید ازروح بلندتوبرتن فسرده ام پرتوی بتابد ومرا برای طی کوره راههای پرپیچ وخم آماده سازد.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ

زیبا بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد