سرنوشت

 

آمدم به دیدارت ولی همراه اندوه    آمدم ولی با دیدگان شسته در اشک

آمدم ولی همچو گل پائیز دیده       شادابی اش بر باد رفته، رنگش پریده

گفتم شگفتا، ای دلارام ، ای پناهم

این خستگی از چیست در چشم سیاهت، رفته چرا لبخند گرمت

این سایه غم چیست در موج نگاهت

او:  همراه آهی گفت: زیرا که من، درپنجه تقدیر اسیرم

من درحصار سرنوشتم

نظرات 3 + ارسال نظر
پسر خوب چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ

گریه نکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد

عاقبت دلهای ما را با غم هم آشنا کرد

سلام به توگرامی
معنی حقایق دل وبزرگیش رو نمیشه با واژه ویاکلمه گفت بخاطرهمینه که انتقال غم اعماق وجودی همیشه باخاموشی نوشته ها انتخاب میشه . اشک دل تااندازه ایی احساس غم رو ازصفحه دل پاک میکنه ودراین صورته که میشه فهمید باچه احساسی میشه بادل شکستگان همنشین شد.

حمید چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ب.ظ

با سلام
دوست خوب شعرت بسیار عالی و تاثیر گذار بود.
مهم نیست تقدیر چیه مهم اینکه تو اونو تو چی میبینی بالاخره هر کس باید یه راهی رو طی کنه باید ببینه چطوری میشه به بهترین نحو ممکن از این جاده ای که انتهاش معلوم نیست عبور کنه.
میشه سرنوشتو اون طور که امکانش هست تغییر داد.
کافیه خودت ارادهکنی و بخواهی.

مانی سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ب.ظ http://royayezendegiyeman.blogsky.com

سلام.چرا آپ نمیکنی. کم پیدایی!!!!!!!میدونی یه دوستی داشتم هم اسم شما بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سر بزن اون ورا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد